حسان
نویسه گردانی:
ḤSAN
حسان . [ ح َس ْ سا ] (اِخ ) ابن نعمان بن عدّی ازدی غسانی ، از فاتحان اسلام و در زمان معاویه والی افریقا بود، و عبدالملک بن مروان نیز وی را در سال 74 هَ . ق . با لشکری به افریقا فرستاد و او در این سفر با زن شجاع افریقائی بنام ملکه «دهینا» که یک کاهن بربری بود، جنگهاکرد و در 90 هَ . ق . درگذشت . (اعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 220). و رجوع به کامل التواریخ ابن اثیر ج 4 ص 179 شود.
واژه های همانند
۸۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
حسان . [ حَس ْ سا ] (ع ص ) بسیار نیکو. بسیار خوب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (شرفنامه ). نیکوروی . (مهذب الاسماء).
حسان . [ ح ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ حِسین و حَسَن و حَسناء و حَسَنَة. خوبان . نیکوان . (منتهی الارب ).
حسان . [ حُس ْ سا ] (ع ص ) نعت مذکر از حسن . مانند حُسان و حَسَن و حاسِن و حَسین ج ، حسانون .
حسان . [ ح ُ ] (ع ص ) نعت مذکر از حسن .
حسان . [ حَس ْ سا ] (اِخ ) (قریه ٔ...) قریه ای نزدیک هرات . (حبیب السیر ج 2 ص 397 س 19).
حسان .[ حَس ْ سا ] (اِخ ) قریه ای است میان واسط و دیر عاقول و آن را قرنا ام حسان نیز گویند. (معجم البلدان ).
حسان . [ حَس ْ سا ] (اِخ ) دهی است نزدیک مکه و آنرا ارض حسان نیز نامند.
حسان . [ حَس ْ سا ] (اِخ ) ابن ابراهیم مکنی به ابی هشام ، قاضی کرمان . محدث است .
حسان . [ حَس ْ سا ] (اِخ ) ابن ابی حسان العبدی . صحابیست . (قاموس الاعلام ترکی ).
حسان . [ حَس ْ سا ] (اِخ ) ابن ابی ساسان . مکنی به ابی عبداﷲ محدث است .