اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حشیش

نویسه گردانی: ḤŠYŠ
حشیش . [ ح َ ] (ع اِ) گیاه خشک . (دهار) (مهذب الاسماء). گیاه خشک و شبیه به خشک شده نباتیست که بر روی زمین پهن نبوده باساق باشد و بحد ثمنش نرسد. اصار. ایصر. تن . || در استعمال شعرای فارسی زبان مطلق گیاه :
ای خواجه با بزرگی اشغال چی ترا
برگیر جاخشوک و بر او میدر و حشیش ۞ .

شهید بلخی .


جواب داد سلام مرا بگوشه ٔ ریش
چگونه ریشی مانند یکدو دسته حشیش .

انوری .


گاو که بود تا تو ریش او شوی
خاک چه بود تا حشیش او شوی .

مولوی .


از برای اینقدر ای خام ریش
آتش افکندی در این مرج حشیش .

مولوی .


ژنده پوشید و در حشیش آمد.

سعدی (هزلیات ).


میفراز گردن به دستار و ریش
که دستار پنبه است و ریشت حشیش .

سعدی (بوستان ).


ابن بیطار نیز آن را به معنی مطلق گیاه بکار برده است : و هو [ ای عنب الدب ] ثمر نبات منخفض شبیه بما یکون بین الشجر و الحشیش . (ابن البیطار).
|| چرس . بنگ . آنچه ازبرگ خشک شاهدانه ٔ هندی سازند تخدیر را. گردی که بر برگهای شاهدانه پدید آید و از آن چرس و بنگ کنند :
خاصیت بنهاده در کف حشیش
کو زمانی میرهاند از خودیش .

مولوی .


|| سبزه . ورق الخیال . (یادداشت مؤلف ). || خشک . یابس : خرج الولد حشیشاً؛ ای یابساً. بچه که در شکم خشک شده باشد.بچه ٔ مرده در شکم . || در بعضی کتب به معنی بلغور و بربور و کبیده ٔ گندم و جو و امثال آن آورده اند. لکن ظاهراً آن مصحف جشین باشد با جیم معجمة.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
حشیش . [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حصن بخش زرند شهرستان کرمان . واقع در 35هزارگزی باختر زرند و 9هزارگزی جنوب راه مالرو زرند به بافق . ...
حشیش . [ ح ُ ش َ ] (اِخ ) ابن حرقوص بن مازن مالک بن عمربن تمیم . (لباب الانساب سمعانی ) (ابن اثیر).
حشیش . [ ح ُ ش َ ] (اِخ ) ابن عدی بن عامر از قبیله ٔ کنانة است . (لباب الانساب ).
حشیش . [ ح ُ ش َ ] (اِخ ) ابن عمران . از قبیله ٔ تمیم بطنی از یربوع بن حنظله . (لباب الانساب ).
حشیش . [ ح ُ ش َ ] (اِخ ) ابن هلال بن حرث بن رزاخ از قبیله ٔ بجیلة. (لباب الانساب ).
حشیش . [ ح ُ ش َ ] (اِخ ) ابومحرز. محدث است .
حشیش زدن . [ ح َ زَ دَ ] (مص مرکب ) حشیش کشیدن . استعمال حشیش و چرس .
حشیش الغافث . [ ح َ شُل ْ ف ِ ] (ع اِمرکب ) رجوع به غافث و غافت شود.
حشیش الاودیة. [ ح َ ش ُل ْ اَدْ ی َ ] (ع اِمرکب ) رجوع به حشیشةالطحال شود.
حشیش بزرقطونا. [ ح َ ؟ ](ع اِمرکب ) بنکو. اسپغول . اسفرزه . اسپرزه . قارانی . یارق . فسلیون . برغوثی . اسفیوش . بقله ٔ مبارکة. ختل . حشیشةالبراغیث ....
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.