اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حصر

نویسه گردانی: ḤṢR
حصر. [ ح َ ] (ع مص ) حصر چیزی ؛ وارسیدن همه ٔ آنرا. فراگرفتن همه را. گرد گرفتن کسی را. احاطه کردن . || محاصره کردن . اندر حصار کردن . (تاج المصادر بیهقی ). در حصار کردن :
اعداش را نبد مدد الاّ عذاب و حصر
خوش باد آن پسر که پدر باشدش چنان .

منوچهری .


بر سریر جاه بادی متکی
حاسدان جاه تو در حبس و حصر.

سوزنی .


|| شمردن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ).
چو این اوصاف نیکو حصر کردم با خرد گفتم
بدین دعوی که برخیزد در این معنی چه فرمائی .

انوری .


بلند پایه ٔ قدرش چه جای فهم و قیاس
فراخ مایه ٔ فضلش چه جای حصر و بیان .

سعدی .


|| بازداشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (مهذب الاسماء) (دهار) (ترجمان عادل ). بازداشتن از سفر و غیر آن . || محدود کردن . منحصر کردن . محصور کردن . || قبض آوردن شکم . شکم گرفتن . شکم بگرفتن . (زوزنی ) (ترجمان عادل ) (تاج المصادر بیهقی ). || تنگدل شدن . || تنگ گرفتن بر کسی . || حصار بر شتر بستن . پالان بستن شتر را. || حصر به سر. نگاه داشتن راز در سخن . || (اصطلاح معانی و بیان ) قصر؛ اثبات حکم برای چیزی ونفی آن از ماعدای آن . رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود :
هست ایاک نستعین هم بهر حصر
حصر کرده ست استعانت را و قصر.

مولوی .


|| ممنوع و بازداشته شدن از هر چیزی که باشد. || عاجز شدن از چیزی . درماندن . (تاج المصادر بیهقی ). ماندگی . درماندگی . || درمانده شدن . (ترجمان عادل ). || تنگی سینه . || حصر کردن به ؛ قصر کردن به . اقتصار کردن به . منحصر کردن به . بسنده کردن به . وقف . || (اصطلاح فقه ) بعلت مرض از وصل بمکه یا عرفات و مشعرممنوع شدن محرم . و چنین کس حیوانی را که بقربانی تخصیص داده بوده است یا حیوانی دیگر و یا قیمت آن را بمکه ارسال می کند و پس از انجام تقصیر محل میشود. || آوردن چیز بشمار معین و محدود. (از تعریفات جرجانی ص 60).
- بی حد و حصر ؛ بیشمار. بی مر. بی قیاس که بشمار ناید از بسیاری .
- حصر کلی در جزئی ؛ (اصطلاح منطقی ) مانند حصر نوع در جنس . رجوع به تعریفات جرجانی و کشاف اصطلاحات الفنون شود.
- حصروراثت ؛ (اصطلاح حقوقی جدید) انجام تشریفات قانونی برای به رسمیت شناخته شدن و محدود شدن وارثان شخص درگذشته .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
حصر. [ ح َ ص ِ ] (ع ص ) بخیل . مردی گران جان که هیچ خیر ندهد. (مهذب الاسماء). فرومایه . || بسته . || عاجز. || مرد رازدار.
حصر. [ ح َ ] (ع اِ) احاطه . محاصره . و در فارسی با فعل کردن و شدن صرف شود.
حصر. [ح ُص ْ / ح ُ ص ُ ] (ع اِمص ) شکم گرفتگی . احتباس غایط. (ناظم الاطباء). گرفتگی شکم . (بحر الجواهر) (مهذب الاسماء). شکم گرفتگی . بسته شدن ش...
حصر. [ ح َ ص َ ] (ع مص ) تنگ دل شدن . (آنندراج ). || بسته شدن در سخن گفتن . (زوزنی )(آنندراج ). || بخیل بودن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ...
حصر. [ ح ُ ص ُ ] (ع اِ) ج ِ حصیر. (یادداشت مؤلف ).
بی حصر. [ ح َ ] (ص مرکب ) بی انتها. خارج از حد و حصر. نامحدود. (ناظم الاطباء). بی شمار. بی اندازه .
حد و حصر. [ ح َدْ دُ ح َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) حد و مر. حد و حساب . رجوع به حد بمعنی اندازه شود : فرمانبرش بدند همه سیدان عصرافزون بدی ج...
حصر وجده . [ ] (اِخ ) (یعنی قریه ٔ مبارک ) و آن دهی است در جنوب مرز و بوم یهودا. (صحیفه ٔ یوشع 15: 27). و در تعیین موضع آن اختلاف کرده اند. ...
حصر وراثت . [ ح َ رِ وِ ث َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) (اصطلاح حقوق ) انجام دادن تشریفات قانونی و رسمی برای برسمیت شناختن و محدود و مشخص کرد...
حصر شوعال . [ ] (اِخ ) (قریه یا آشیانه ٔ روباه ) و آن دهی است که در جنوبی املاک یهودا واقع بوده از آن پس به شمعون داده شد. (صحیفه ٔ یوشع ...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.