اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حضن

نویسه گردانی: ḤḌN
حضن . [ ح َ ] (ع مص ) حضانت . در کنار گرفتن کودک را و پرورش دادن او را. در کنار گرفتن مادربچه را. (منتهی الارب ). || در زیر گرفتن مرغ خایه را. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). زیر بال گرفتن مرغ خایه را تا بچه آرد. در زیر بال گرفتن ماکیان چوزه و بیضه را. || حضن معروف از کسی ؛ بازداشتن نیکی را از وی . (منتهی الارب ). || حضن کسی از؛ بازداشتن او را از امری و به تنهائی بدان قیام کردن . || حضن از حاجت ؛ واداشتن کسی را از حاجت وی . (تاج المصادر بیهقی ). واداشتن کسی را از حاجت . (مهذب الاسماء). بازداشتن او را از آن .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
حزن . [ ح َ زَ ] (اِخ ) ابن نباته . مجهول است . ابن ابی حاتم او را یاد کرده است . وی از یک صحابی روایت میکند. (لسان المیزان ج 2 ص 187).
حزن . [ ح َ زَ ] (اِخ ) ابن نصر عدوی از بنی تیم . و او برادر قرظ است . (الاصابة ج 2 ص 61 قسم سوم ).
حزن . [ ح َ ] (اِخ ) زبالة. نام موضعی است .
هزن . [ هَُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش کهنوج شهرستان جیرفت دارای یکصد تن سکنه . محصول آن خرما است و آب آن از قنات است . (از فرهنگ جغ...
بیت حزن . [ ب َ / ب ِ ت ِ ح َ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بیت الاحزان : صفیر بلبل شوریده و نفیر هزاربرای وصل گل آمد برون ز بیت حزن . حافظ....
حزن کلب . [ ح َ ] (اِخ ) یکی از حزون ثلاثه ٔ معروف بلاد عرب است از آن بنی قضاعة. (معجم البلدان ).
حزن انگیز. [ ح ُ اَ ] (نف مرکب ) که حزن آرد. آنچه احساس اندوه برانگیزاند.
حزن ملیحة. [ ح َ ن ِ م ُ ل َی ْ ح َةَ ] (اِخ ) نام جائی است . (معجم البلدان ). رجوع به ملیحه شود.
حزن یربوع . [ ح َ زَ ن ِ ی َ ] (اِخ ) یاقوت گوید: یکی از مرابع عرب در نزدیکی فید از جهت کوفه است ، عربان در حق آنجا میگفتند: «من تربع الحزن ...
حزن غاضرة. [ ح َ ن ِ رَةَ ] (اِخ ) بدانسوی حزن بنی یربوع است . (معجم البلدان ).
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.