حضو
نویسه گردانی:
ḤḌW
حضو. [ ح َض ْوْ ] (ع مص ) آتش افروختن . (تاج المصادر بیهقی ). افروختن آتش . (مهذب الاسماء). واشورانیدن آتش . (دهار). آتش فاشورانیدن . (زوزنی ). کاویدن و زیر ورو کردن اخگرهای آتش فرومرده را. (منتهی الارب ). حرکت دادن اخگرهای آتش را. (آنندراج ).
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
حذو. [ ح َذْوْ ] (ع مص ) حِذاء. برابر کسی نشستن . (تاج المصادر بیهقی ). برابر چیزی بودن . برابر چیزی نشستن . مقابل شدن . در برابر نشستن . (منتهی...
حذو. [ ح َذْوْ ] (ع اِ) برابر. حِذة. حذوة: داره حذو داری . (منتهی الارب )؛ خانه ٔ او روبرو (مقابل ، برابر) خانه ٔ من است . || (اصطلاح عروض ) حر...
حزو. [ ح َ زْ وْ] (ع مص ) فالگوئی کردن . (منتهی الارب ). از غیب خبر دادن . (منتهی الارب ). فال گرفتن به مرغ . فال گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ...
حزو. [ ح َ زْ وْ ] (اِخ ) نام وادیی به نجد.
حظو. [ ح َظْوْ ] (ع مص ) آهسته خرامیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) بهره . (منتهی الارب ).
هذو. [ هََ ذْوْ ] (ع مص ) جنبانیدن شمشیر را. (منتهی الارب ). || بیهوده گفتن در کلام . (منتهی الارب )(تاج المصادر بیهقی ). هذی . رجوع به هذی...
هزو.[ هََ ] (ص ) مردم دلیر و شجاع را گویند. (برهان ).
هزو. [ هََ زْوْ ] (ع مص ) سیر نمودن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || رفتن . (منتهی الارب ). || افسوس داشتن . (تاج المصادر بیهقی ).
هزو. [ هََ زَ / زُو ] (اِ) جانور آبی که آن را به هندی اود گویند به واو مجهول ، و به ترکی قندز. (غیاث ).
هزو. [ هَُ ] (اِخ ) قلعه ای است در ساحل بحر فارس .(معجم البلدان ). هزو و ساویه دیگر نواحی اعمال است از ساحلیات که با جزیره ٔ قیس رود و به ...