اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حق گوی

نویسه گردانی: ḤQ GWY
حق گوی . [ ح َ ] (نف مرکب ) حق گو. آنکه سخن راست و درست و مطابق واقع گوید :
به یک ندم برهاند حق ، اربود یکدم
زبان و سینه ٔ حق گوی و حق پذیر مرا.

سوزنی .


تو منزل شناسی و شه راه رو
تو حق گوی و خسرو حقایق شنو.

سعدی .


ترا عادت ای پادشه حق رویست
دل مرد حقگوی از آنجا قویست .

سعدی .


|| مرغ حق . مرغ شب آهنگ . مرغ شب آویز. مرغ شب خیز. آواز این مرغ شبیه بکلمه ٔحق است یا هو. گویند او بشب خود را از یک پای بر درخت آویزد و حق حق فریاد کند تا آنگاه که قطره ای خون از گلوی او فروچکد، آنگاه آرام گیرد.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
مرغ حقگوی . [ م ُ غ ِ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مرغ حقگو. مرغ حق . شباهنگ . نوعی جغد است . رجوع به مرغ حق شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.