حلبی
نویسه گردانی:
ḤLBY
حلبی . [ ح َ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش سلدوز شهرستان ارومیه . ناحیه ای است واقع در دامنه و معتدل . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
واژه های همانند
۳۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
حلبی . [ ح َ ل َ ] (اِ) تنکه . (یادداشت مرحوم دهخدا). فلزی که از آن لوح ها و صفحه ها کنند و از آن سماور ارزان قیمت و آفتابه و سینی و سطل و ...
حلبی . [ ح ُل ْ ل َ بی ی ] (ع ص ) سقاء حلبی ؛ مشک دباغت یافته بگیاه حلب و آنرا سقاء محلوب نیز گویند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع ...
حلبی . [ ح َ ل َ ] (اِخ ) ابراهیم بن محمدبن ابراهیم حنفی . از اکابر علمای عامه است که در شام و مصر فقه و حدیث و تفسیر را تکمیل کرده و سپس ...
حلبی . [ ح َ ل َ ] (اِخ ) علی بن ابراهیم بن احمدبن علی بن عمر ملقب به نورالدین بن برهان الدین قاهری شافعی (975 - 1044 هَ . ق .) صاحب سیره ٔ...
حلبی . [ ح َ ل َ ] (اِ) تنکه . (یادداشت مرحوم دهخدا). فلزی که از آن لوح ها و صفحه ها {ورق} کنند و از آن سماور ارزان قیمت و آفتابه و سینی و سطل و جز آن...
عمر حلبی . [ع ُ م َ رِ ح َ ل َ ] (اِخ ) رجوع به ابن الندیم (ابوحفص کمال الدین ...) و عمر (ابن احمدبن هبةاﷲبن ...) شود.
عمر حلبی . [ ع ُ م َ رِ ح َ ل َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم . رجوع به عمر عجمی شود.
عمر حلبی . [ ع ُ م َ رِ ح َ ل َ ] (اِخ ) ابن احمد. رجوع به عمر شماع شود.
عمر حلبی . [ ع ُ م َ رِ ح َ ل َ ] (اِخ ) ابن احمدبن هبةاﷲ. رجوع به ابن العدیم و عمر (ابن احمدبن هبةاﷲ...) شود.
حلبی ساز. [ ح َ ل َ ] (نف مرکب ) حلبی سازنده . آنکه پیشه اش ساختن آلات و ابزار از حلبی است . (فرهنگ فارسی معین ). کسی که از ورقه های نازک ...