حلت
نویسه گردانی:
ḤLT
حلت . [ ح َ ] (ع مص ) حلت رأس ؛ ستردن موی سر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || حلت دین ؛ ادای وام . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). وام گزاردن . || حلت درهمی کسی را؛ دادن درهمی او را. (منتهی الارب ). || لازم گرفتن پشت اسب را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || زدن چند تازیانه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
- حلته ماءة سوط ؛ زد او را صد تازیانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
|| حلت بسلح ؛ ریخ زدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || حلت صوف ؛ دور کردن موی پشم را. (منتهی الارب ). کندن پشم از پوست . (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
حلت آباد. [ ح َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان فراهان سفلی بخش فرمهین شهرستان اراک . واقع در دامنه و سردسیر و دارای 147 تن سکنه است . آب آن از قن...
حَلَّت نِکاح. نکاه بر تو جایز، رَوا و حلال شد.
حلط. [ ح َ ] (ع مص ) سوگند یاد کردن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ستیهیدن . (منتهی الارب ). لجاجت کردن . (از اقرب المو...
حلط. [ ح َ ل َ ] (ع مص ) خشم گرفتن . (از منتهی الارب ). غضب کردن . (اقرب الموارد).
هلت . [ هََ ] (ع مص ) پوست باز کردن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پوست برکندن . (از منتهی الارب ). || خراشیدن پوست که خون از...