اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حلة

نویسه گردانی: ḤL
حلة. [ ح ُل ْ ل َ ] (ع اِ) ازار. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || ردا. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). || بردهای یمانی باشد یا غیر آن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). و لایکون حلة الامن ثوبین او ثوب له بطانة و سلاخ . ج ، حُلَل ، حِلال . (منتهی الارب ). || جامه ٔ نو. پوشاکی که همه بدن را بپوشاند. (فرهنگ فارسی معین ). لباس و پوشاک خواه از کمر بپائین را بپوشاند ویا همه ٔ تن را و جامه و رخت و قبا. (ناظم الاطباء) : و از وی [ اصفهان ] جامه ٔ ابریشم گوناگون خیزد چون حله و عتابی و سقلاطون . (از حدود العالم ).
با کاروان حلّه برفتم ز سیستان
با حلّه ٔ تنیده ز دل بافته ز جان .

فرخی .


آن حله پاره پاره شد و گشت ناپدید
وآمد پدید باز همه دشت پرنیان .

منوچهری .


آن حله را که ابر مر او راهمی تنید
باد صبابیامد و آن حله بردرید.

منوچهری .


کشد دشت را گه بساط مدثر
دهد باغ را گاه حله مطیر.

ناصرخسرو.


روی صحرا را بپوشد حله ٔ زربفت زرد
چون بشب زین گوی تیره روی زی صحرا کند.

ناصرخسرو.


خودپرستی چو حلقه در بر نه
بیخودی را چو حله در برکش .

خاقانی .


حور پیش آمده به استقبال
عقد بگشاده حله چاک شده .

خاقانی .


حلی چون آفتاب و حله چون صبح از برافکنده
گرفتم در برش گفتم که ماهم درکنار است این .

خاقانی .


در چین نه همه حریر بافند
گه حله گهی حصیر بافند.

نظامی .


دهی چون بهشتی برافروخته
بهشتی صفت حله بردوخته .

نظامی .


بسا تنگ عیشان تلخی چشان
که آیند در حله دامن کشان .

سعدی .


زشت را گو هزار حله بپوش
که همان مرده شوی پارین است .

سعدی .


- حله باف ؛ بافنده ٔ حله . رجوع به این کلمه در ردیف خود شود.
- حله پوش ؛ آنکه حله پوشد. رجوع به این کلمه در ردیف خود شود.
- حله گر خاک ؛ آرایش گر خاک . کنایه از رویاننده ٔ سبزه را گویند :
لعل طراز کمر آفتاب
حله گر خاک و حلی بند آب .

نظامی .


- حله گون ؛ برنگ حله :
وز خون خلق خاک زمین حله گون کند
از بهر دین حق ّ ز بغداد تا حلب .

ناصرخسرو.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
هله سم . [ هََ ل َ س ُ ] (اِخ ) دهی است از بخش شیروان چرداول شهرستان ایلام که 300تن سکنه دارد. آب آن از رود چرداول و محصول عمده اش غله ...
هله شی . [ هََ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش گیلان شهرستان اسلام آباد غرب که 500 تن سکنه دارد. آب آن از سراب ایوان و محصول عمده اش غله ، ...
خون خلق خاک زمین حُلّه گون کند از بهر دین حق ز بغداد تا حلب ناصرخسرو
حله ٔ آدم . [ ح ُل ْ ل َ / ل ِ ی ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از رنگ سبز است . (شرفنامه ٔ منیری ).
هله هوله . [ هََ ل ِ ل ِ ] (اِ مرکب ) چیزهای درهم و برهم و نامناسب از خوردنی .- هله هوله خوردن ؛ غذاهای ناسازگار را با هم و به افراط خوردن .
هله هوپ کردن . [ هََ ل َ هُپ ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، به سرعت همه چیز را خوردن . (یادداشت مؤلف ). چپو کردن .
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
ناشناس
۱۳۹۵/۱۰/۱۵
0
0

باران مشکبوى ببارید نو به نو وز برگ یکى برکشید حلّه قصیب


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.