اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حم

نویسه گردانی: ḤM
حم . [ ح َ ] (ع اِ) حما. حمو. خویشاوند شوی و زوجه چون پدر و برادر و غیره . (از منتهی الارب ). خسر. رجوع به حما و حمو شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۸۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
هم وزن . [ هََ وَ] (ص مرکب ) هم سنگ . دو چیز که دارای سنگینی برابر باشند. (یادداشت مؤلف ). || دو شعر که در یک بحر عروضی تام یا با زحاف هما...
هم وطا. [ هََ وِ ] (ص مرکب ) دو تن که در یک جا و بر یک فرش نشینند. همنشین : رخت از این گنبد برون بر گر حیاتی بایدت زآنکه تا در گنبدی با مر...
هم وطن . [ هََ وَ طَ ] (ص مرکب ) هم میهن . دو تن که به یک کشور تعلق دارند.
symmetric
هم کفو. [هََ ک ُف ْوْ ] (ص مرکب ) برابر. همسر. هم رتبه : رضائیه دختران خود را به شوهر نمیدادند زیرا کسی که هم کفو ایشان بوده باشد نمی یافتند....
هم کسب . [ هََ ک َ ] (ص مرکب ) هم کار. هم شغل . (یادداشت مؤلف ).
هم کوش . [ هََ ] (ص مرکب ) هم نبرد. هم کوشش : دلاور سواری که گاه نبردچه هم کوش او ژنده پیل و چه مرد.فردوسی .
هم کیش . [ هََ ] (ص مرکب )دو تن که پیرو یک کیش و یک مذهب باشند : که بر جندشاپور مهتر تویی هم آواز و هم کیش و همسر تویی . فردوسی .از آن کاو هم...
هم گام . [ هََ ] (ص مرکب ) هم قدم . (یادداشت مؤلف ).
هم گاه . [هََ ] (ص مرکب ) هم عصر. (آنندراج ). هم زمان . هم عهد.
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۳۹ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.