حنائی
نویسه گردانی:
ḤNAʼY
حنائی . [ ح َ ] (ص نسبی ) منسوب به حنا: رنگ حنایی ؛ رنگی زرد که بسرخی زند. چیزی که برنگ حنا باشد. (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
حنائی . [ ح ِن ْ نا ئی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به حناء. حنافروش . (الانساب ) (ناظم الاطباء). ج ، حنائیون . (ناظم الاطباء).
گل حنائی . [ گ ُ ح َ ] (ص نسبی مرکب ) نقشه ای از نقشه های قالی است .
علی حنائی . [ ع َ ی ِ ح ِن ْ نا ] (اِخ )ابن محمدبن ابراهیم دمشقی حنائی ، مکنّی به ابوالحسن . حافظ و ناقد و قاری بود. در سال 370 هَ . ق . متول...
اشک حنائی . [ اَ ک ِ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اشک سرخ . (آنندراج ). رجوع به اشک پیازی و اشک جگرگون و اشک خون آلوده و اشک خونی و اشک ...
هنائی . [ هََ ئی ی ] (ص نسبی ) منسوب به هناء یا از بنی هناء از قبیله ٔ طی .
هنائی . [ هََ ] (اِخ ) ابوالحسن علی بن حسن ، معروف به دوسی . از مردم مصر و از علمای نحو و لغت و پیرو مذهب کوفیان است . او راست : کتاب مجردالغ...
علی هنائی . [ ع َ ی ِ هَُ ] (اِخ ) ابن حسن هنائی . مشهور به کراع النمل و دوسی و مکنی به ابوالحسن . رجوع به علی کراع النمل شود.
محمدسعید حنایی کاشانی (زادهٔ ۱۳۳۸) عضو هیئت علمی گروه فلسفه دانشگاه شهید بهشتی و مترجم متون فلسفی است. وی کتابهایی چون «فلسفه اروپایی در عصر نو»، «عل...