حیث
نویسه گردانی:
ḤYṮ
حیث . [ ح َ ث ُ / ث َ / ث ِ ] (ع اِ) جا. (منتهی الارب ). آنجا. (ترجمان عادل بن علی ). کجا. هر کجا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و آخر آن مبنی بر هر سه حرکت (فتح و کسر و ضم ) آید. (منتهی الارب ). حیث ظرف مکان است مبنی بر ضم که بجمله اضافه میشود و کسی که ادعا میکند که حیث به مفرد هم اضافه میشود بقول راجز استدلال کند: «اما تری حیث سهیل طالعاً» ولی جمهور علمای نحو مجرور بودن سهیل را انکار کرده اند و گفته اندسهیل مبتداست و خبر آن محذوف است . هرگاه مای کافه به حیث ملحق گردد معنی شرط میدهد و در این صورت دو فعل را مجزوم میسازد. (اقرب الموارد). || هرزمان نیز آید. ومتی بکار رود. (از اقرب الموارد).
- از این حیث ؛ از این روی . از این جهت .
- از حیث ؛ از لحاظ. از نظر. از جهت .
- از حیث ؛ ب ِ. (یادداشت مرحوم دهخدا) (ناظم الاطباء).
- بحیث ؛ بدانگونه .
واژه های همانند
۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
هیص . [ هََ ] (ع اِ) درشتی در چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || سرگین مرغ . || (مص ) گردن کوفتن . || سرگین انداختن مرغ . (از منتهی ال...
حیص بیص . [ ح َ ص َ ب َ ص َ ] (ع اِ مرکب ، از اتباع ) بفتح اول هر دو و آخر هر دو و بکسر آخر هر دو و بفتح اول و کسر آخر و حاص َ باص َ یا حاص ِ باص...
حیص بیص . [ ح َ ص َ ب َ ] (اِخ ) سعدبن محمدبن سعد صیفی تمیمی . شاعری است مشهور از مردم بغداد که به ابوالفوارس ملقب بود. وی فقیه بود و سران...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
حیص (با تلفظ hays و نیز heys) در فرهنگ معین وامواژه از عربی، مصدر لازم، بهمعنی کنار افتادن، بهیکسو شدن. بیص (با تلفظ bays و beys) در مدخل مربوط به...
هیس هیس . [ هََ س ِ هََ س ِ ] (ع اِ فعل ) کلمه ای است که وقت امکان و برانگیختن بر کاری گویند. (منتهی الارب ). کلمه ای است که به انسان گ...