حیض . [ ح َ ] (ع اِمص ) بی نمازی زن . (ناظم الاطباء). بی نمازی زنان : قیل و منه الحوض لان الماء یسیل الیه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ...
حیض . [ ح ِ ی َ ] (ع اِ) ج ِ حیضَة،بی نمازی زنان . (منتهی الارب ).
قاعده آور emmenagogue به طور گسترده برای شرح گیاهانی به کارمیرود که در درمان بیماریهای دستگاه تولید مثل زنانه مورد استفاده قرار میگیرند. با کمی اغ...
خون حیض . [ ن ِ ح َ / ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خون ماهیانه ٔ زنان . طمث : حیض . (یادداشت مؤلف ). رجوع به حیض شود.
غسل حیض . [ غ ُ ل ِ ح َ / ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غسلی که زن حائض پس از پاک شدن از حیض به عمل می آورد. سر شستن . رجوع به غُسل شو...
حیض الرجال . [ ح َ ضُرْ رِ ] (ع اِ مرکب ) غیبت و کلام بی فایده . (غیاث ، از لطایف ) (آنندراج ) (مجموعه ٔ مترادفات ).
حیز. (اِ) هیز. نامرد. ملوط. مخنث . (ناظم الاطباء). عباس اقبال در حاشیه ٔ فرهنگ اسدی چنین آرد: در نسخه ٔ نخجوانی آمده : هیز مخنث را و بغاء را گو...
حیز. [ ح َ ] (ع مص ) سخت راندن . || نرم راندن . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). این از اضداد و فعل آن از باب ضرب است . (منتهی الارب ). ...
حیز. [ ح َ زِ ] (ع ، اِ صوت ) زجر است مرخر را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
حیز. [ ح َی ْ ی ِ ] (ع اِ)مکان و گاه یاء آن مخفف و ساکن گردد و حَیْز گفته شود و هذا فی حیزالتواتر؛ در جهت و مکان آن . (از اقرب الموارد). حیز...