خالص
نویسه گردانی:
ḴALṢ
خالص . [ ل ِ ] (اِخ ) نام یکی از خادمان المستضی ٔ باﷲ خلیفه ٔ عباسی است که با امیرالامراء قطب الدین قیمار میانه ٔ خوبی نداشت و از اونزد خلیفه سعایت کرد. حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده آرد: المستضی ٔ باﷲ بعد از پدر به خلافت نشست . بزرگ منش و بسیارعطا بود، از مروت او حکایات بسیار است در اول عهدش امیرالامراء قطب الدین قیمار بود و در امارت طول مدت یافته و دیانتی عظیم داشت و محب علما بود. خادمان صندل و خالص را با او عداوت بود و خلیفه را با او بد کردند. (از تاریخ گزیده ٔ حمداﷲ مستوفی ص 268).
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
پل خالص . [ پ ُ ل ِ ل ِ ] (اِخ ) نام پلی در دوازده فرسنگی بغداد. (حبیب السیر چ طهران جزء 3 از ج 3 ص 161).
حسن خالص . [ ح َ س َ ن ِ ل ِ ] (اِخ ) ابن علی الهادی . لقب امام یازدهم شیعه ٔ اثناعشری است . رجوع به حسن عسکری شود.
خالص شدن . [ ل ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مطاوعه ٔ «خالص کردن ». رجوع به «خالص کردن » شود.
اصفر خالص . [ اَ ف َ رِ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) از رنگهای اسب است چنانکه اگر زردی اسب خالص و همانند رنگ زر باشد و موی یال و دم آن س...
خالص کردن . [ ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ویژه کردن ۞ .
حسین خالص . [ ح ُ س َ ن ِ ل ِ ] (اِخ ) شاعر اصفهانی . عالم گیرشاه او را «امتیازخان » لقب داد. و در 1122 هَ . ق . درگذشت . (ذریعه ج 9 ص 284).
خالص الخاص . [ ل ِ صُل ْ ] (اِخ ) امیر مجاهدالدین خالص الخاص . وی سردار قشون خلیفه ٔ عباسی امیرالمؤمنین الناصر لدین اﷲ در جنگ دوم با طغرل بود...
قصر میدان خالص . [ ق َ رِم َ ل ِ ] (اِخ ) در بغداد واقع است . (معجم البلدان ).
خالس . [ ل ِ ] (ع ص ) رباینده . رجوع به خَلس شود.