خالص
نویسه گردانی:
ḴALṢ
خالص . [ ل ِ ] (اِخ ) مشهدی . نام وی محمدرضا و یکی از شاعران پارسی گو است . از قرار شغل او ناظری نذورات بوده و در ابیات زیرکه بر مقدمه ٔ خلاصه ٔ لطائف الخیال آمده از خود نام برده است . این ابیات نمونه ای از شعر او را میرساند:
نسخه ای باکمال و رنگینی
تحفه ای این چنین که می بینی
سعی بنمود میرزاصالح
جمع فرمود میرزاصالح
آنکه او را به وصف حاجت نیست
هیچ وصفی به از سیادت نیست
خالص این تحفه ٔ تمام عیار
هست مجموعه ٔ بهشت و بهار
خواهی ار زین کتاب تاریخش
شد گل انتخاب تاریخش .
(از فهرست کتابخانه ٔ مسجد سپهسالار ج 2 ص 481 و پاورقی 482).
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
پل خالص . [ پ ُ ل ِ ل ِ ] (اِخ ) نام پلی در دوازده فرسنگی بغداد. (حبیب السیر چ طهران جزء 3 از ج 3 ص 161).
حسن خالص . [ ح َ س َ ن ِ ل ِ ] (اِخ ) ابن علی الهادی . لقب امام یازدهم شیعه ٔ اثناعشری است . رجوع به حسن عسکری شود.
خالص شدن . [ ل ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مطاوعه ٔ «خالص کردن ». رجوع به «خالص کردن » شود.
اصفر خالص . [ اَ ف َ رِ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) از رنگهای اسب است چنانکه اگر زردی اسب خالص و همانند رنگ زر باشد و موی یال و دم آن س...
خالص کردن . [ ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ویژه کردن ۞ .
حسین خالص . [ ح ُ س َ ن ِ ل ِ ] (اِخ ) شاعر اصفهانی . عالم گیرشاه او را «امتیازخان » لقب داد. و در 1122 هَ . ق . درگذشت . (ذریعه ج 9 ص 284).
خالص الخاص . [ ل ِ صُل ْ ] (اِخ ) امیر مجاهدالدین خالص الخاص . وی سردار قشون خلیفه ٔ عباسی امیرالمؤمنین الناصر لدین اﷲ در جنگ دوم با طغرل بود...
قصر میدان خالص . [ ق َ رِم َ ل ِ ] (اِخ ) در بغداد واقع است . (معجم البلدان ).
خالس . [ ل ِ ] (ع ص ) رباینده . رجوع به خَلس شود.