اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خان

نویسه گردانی: ḴAN
خان . (ترکی ، اِ) رئیس . امیر. بزرگ ۞ . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). رئیس به نزد ترکان . (مفاتیح ) :
اگر با میر صحبت کرد میرانند میرش را
و گر با خان برادر شد خیانت دید از خانش .

ناصرخسرو.


باز خانان خام طمع کنند
مال میراث یافته تبذیر.

خاقانی .


|| لقب گونه ای است که در آخر اسماء مردان درآید و پس از سلطه ٔ مغول این لقب در ایران متداول شد و پیش از آنان این کلمه بدین گونه دیده نمیشود و مترادف «آقا» و «خواجه » و «مهتر» است . چون : «علی خان « »حسین خان « »هرمزخان « »عبداﷲخان » ۞ . (یادداشت بخط مؤلف ). مؤنث آن «خانم » است . || به اصطلاح ماوراءالنهر پادشاه باشد. (صحاح الفرس ) (ابن ندیم ). پادشاهان ختا و ترکستان را گویند چنانکه پادشاهان روم را قیصر و چین را فغفور خوانند. (برهان قاطع). پادشاه ملک سمرقند هر که باشد. (شرفنامه ٔ منیری ). پادشاه ترکستان را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). پادشاه ترکستان و ختا. (غیاث اللغات ). لقب پادشاهان ترکستان است و به معنی شاه است چنانکه لقب پادشاهان هندوستان رای و چیپال و لقب سلاطین روم قیصر و خواندگار (انجمن آرای ناصری ) و از القاب پادشاه ختا و تاتارستان . (ناظم الاطباء). ج ، خانان :
سپهدار خان است و فغفور چین
سپاهش همی برنتابد زمین .

فردوسی .


همی نگون شود از بس نهیب هیبت تو
بترک خانه ٔ خان و بهند رایت رأی .

عنصری .


غم گریزد ز پیش ما چونانک
خان و قیصر ز پیش شاهنشاه .

زینبی علوی (از لباب الالباب چ سعید نفیسی ).


ایزد بتو داده ست زمین را و زمان را
بردار تو از روی زمین قیصر و خان را.

منوچهری .


آن خواجه که بس دیر نه تدبیر صوابش
در بندگی شاه کشید قیصر و خان را.

انوری ابیوردی .


کنون باید که برخوانم به پیش تو بشعر اندر
هر آنچه تو بخاقانان و طرخانان وخان کردی .

مخلدی (مجلدی ).


مرکب غزو ورا کوه منی زیبد زین
پرده ٔ خان ختا زین ورا زیبد یون .

مخلدی (مجلدی ).


میخواستیم ... در مهمات ملکی با رأی وی ... چون مکاتبت کردن با خانان ترکستان . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 84). بشنوده باشد خان ۞ ... که چون پدر ما درگذشته شد ما غایب بودیم از تخت ملک . (تاریخ بیهقی ). و ما در این هفته حرکت خواهیم کرد بر جانب بلخ تا... آنچه نهادنی است با خانان ترکستان نهاده آید. (تاریخ بیهقی ).
ای خسروی که نام ترا بندگی کند
در حد روم قیصر و در خاک ترک خان .
ابوالمحاسن ازرقی (از لباب الالباب چ سعید نفیسی ).
بدولت پدران تو صدهزار ملک
نگون شدند چو چیپال و خان بروز قتال .
ابوالمحاسن ازرقی (از لباب الالباب چ سعید نفیسی ).
سلطان جهان خسرو گیتی که غلامانش
از محتشمی هریک چون قیصر و خانند.
کافی ظفر همدانی (از لباب الالباب چ سعید نفیسی ).
شهریارا شادمان بنشین به تخت و ملک خویش
تا برد منشور خانی از تو صدخان دگر.

سوزنی .


چند گویی که نیست در همه کش
مثل من هیچ خواجه و دهقان
من گرفتم که تو بکش خانی
تیز در سبلت تو ای کش خان .
دهقان علی شطرنجی (از لباب الالباب چ سعید نفیسی ).
پادشا خسرو ملک شاهی که هر سالش خراج
میفرستد رای مرجان خان در و قیصر عقیق .
جمال الدین محمدبن علی سراجی (از لباب الالباب چ سعید نفیسی ).
وگر خان ختا با تو ز کیش خود برون ناید
صواب آنست کز تیغش کنی در رزم قربانی .
ابوعلی بن حسین مروزی (از لباب الالباب چ سعید نفیسی ).
این کله ٔ خان چین و آن کمر قیصری .

؟ (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).


هر ذره ز خاک عالم پست
نازک تن قیصری و خانیست .

کمال الدین اصفهانی . (از لباب الالباب عوفی چ سعید نفیسی ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۲۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۶ ثانیه
گلی خان . [ گ ُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان ای تیوند بخش مرکزی شهرستان شوشتر که در 45هزارگزی جنوب خاوری شوشتر و 4هزارگزی باختر راه شو...
خان قزی . [ ق ِ ] (ترکی ، اِ مرکب ) دختر خان . (کلمه ای است ترکی مرکب از «خان » + «قزی » بمعنی دختر).
خان ملک . [ م َ ل ِ ] (اِخ ) نام یکی از سرداران سلطان جلال الدین خوارزمشاه است که میمنه ٔ لشکر او را اداره میکرد. این شخص را ابن اثیر «ملک...
خان ملک . [ م َ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل ، واقع در ششهزار گزی شمال خاوری بنجار و یکهزار گزی راه مالرو ده دوست محمد ب...
خان ولی . [ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر. واقع در 22 هزارگزی شمال خاوری اهر و 11 هزارگزی شوسه ٔ اهر کلیبر، ناح...
خان یله . [ ی َ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) بنام فعلی آن «حسن آباد» رجوع شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
خان سرخ . [ س ُ ] (اِخ ) ناحیه ای است در عباسی و یک جانب «مضافات » آن میباشد. یعنی «مضافات » که از بلوکهای عباسی است حدودش از قریه ٔ نخل ...
خان غرد. [ غ َ ] (اِ مرکب ) خانه ٔ تابستانی راگویند ۞ . (شرفنامه ٔ منیری )(برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : بسا خان و کاشانه و خان غردبدو...
خان قل . [ ] (اِخ ) شیله ای است بفاصله ٔ 28500 گزی در جنوب غرب قریه ٔ نیک در علاقه ٔ حکومت درجه ٔ 4 یکاولنگ مربوط بحکومت کلان دایزنگی ولای...
خان رود. (اِخ ) دهی است از دهستان اردمه بخش طرقبه ٔ شهرستان مشهد. واقع در 22 هزارگزی جنوب خاوری طرقبه و 17 هزارگزی شمال شوسه ٔ عمومی مشهد...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۶۳ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.