 
        
            خان 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ḴAN 
    
							
    
								
        خان . (اِخ ) شهرکی  است  بخوزستان  آبادان  و خرم  و توانگر و با نعمت  بسیارو بر لب  رود نهاده . (از یادداشتهای  مرحوم  دهخدا).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۶۲۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        خان تخت . [ ت َ ] (اِخ )قریه ای  است  بفاصله ٔ 22 هزارگزی  شمال  علاقه داری  درجه  اول  دولت آباد متصل  به  نهر رامگل  که  در علاقه ٔ حکومت  درجه  2 ش...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خان آخه . [  ] (اِخ ) قریه ای  است  که  بفاصله ٔ 19000 گز در شمال  قلعه ٔ درزاب  و گرزیوان  مربوط بحکومت  اعلی  میمنه  و بین  خط 65 درجه  24 دقیقه  6 ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        تشت خان . [ ت َ ] (اِ مرکب ) بمعنی  خانی  که بر آن  طعام  و نان  نهند. (انجمن آرا) (منتهی  الارب ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        پسی خان . [ پ َ ] (اِخ ) رودی  است  در گیلان  که  موازی  را از فومن  جدا میکند و از مشرق  فومن  میگذرد. (جغرافیای  سیاسی  ایران  تألیف  کیهان  ص  275...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        پیش خان . (اِ مرکب ) پیش تخته . پیش خوان . جلو خوان . صندوق  گونه ای  که  دکانداران  چون  عطار و سقط فروش در پشت  آن  نشینند و بر بالای  آن  ترازو آوی...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        تاج خان . (اِخ ) از امرای  دربار عادل  شاه . مؤلف  تاریخ  شاهی  در ترجمه ٔاحوال  ممریز خان  عادلشاه  آرد: ... روزی  در هنگام  بار عام  که  عادل  شاه ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حسن خان . [ ح َ س َ ] (اِخ ) رجوع  به  صدیق  حسن خان  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حسن خان .[ ح َ س َ ] (اِخ ) پسر صادق خان  زند. وی  پسر برادر کریمخان  است . رجوع  به  مجمل التواریخ  گلستانه  ص 285 شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حسن خان . [ ح َ س َ ] (اِخ ) حاکم  کاشان  بود. و ملاجعفر نراقی  کتاب  الحجة البالغة در 1274 هَ . ق . بنام  او ساخت . (ذریعه  6 ص 258).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حسن خان . [ ح َ س َ ] (اِخ ) (مدرسه ٔ...) مدرسه ای  بود در کنار صحن  حسین بن  علی  که  مقداری  از آن  در خیابان  فلکه  افتاد و خراب  گشت ، و آن  مدرسه...