اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خای

نویسه گردانی: ḴAY
خای . (اِمص ) ۞ خاییدن . در زیر دندان نرم کردن باشد. || (فعل امر)از کلمه ٔ خاییدن به معنی «بخای » یعنی در زیر دندان نرم ساز. (برهان قاطع). || (اِ) خوش آیند، هرچه مقبول طبع باشد. || زمین کاویده شده وکنده شده . || زمین پست . || خایه . (ناظم الاطباء). || (نف ) خاینده . جونده .زیردندان نرم کننده . (شرفنامه ٔ منیری ) :
دندان لقمه خای چو در کام من نماند
بهر غذای من فلک از سرگرفت شیر.

سپاهانی (از شرفنامه ٔ منیری ).


- آهن خای ؛ جونده ٔ آهن و کنایه از اسب سرکش و پرزور است .
- پولادخای ؛ مرد قوی و پرزور باشد :
ز آواز او اندر آید ز جای
دل مرد جنگی پولادخای .

فردوسی .


نجنبد ز یأجوج پولادخای
سکندر چو سد سکندر ز جای .

نظامی .


- || کنایه از اسب پرزور باشد و آنرا آهن رگ و آهنین رگ نیز گویند.
- جگرخای ؛ کنایه است از آنچه دل بسوزاند.
- جوشن خای ؛ نعت است مرتیر را که جوشن سوراخ کند:
چو همت است چه حاجت بگرز مغفرکوب
چو دولت است چه حاجت بتیر جوشن خای .

سعدی .


نه هر که موی شکافد بتیر جوشن خای
بروزحمله ٔ جنگ آوران بدارد پای .

سعدی (گلستان ).


- ژاژخای ؛ ۞ مزخرف گوی . بیهده گوی :
گاو خاموش نزد مرد خرد
به از آن ژاژخای صدبار است .

ناصرخسرو.


پاک مردان چو ماهیند خموش
ژاژخایان خلق چون عصفور.

ناصرخسرو.


دل به بیهوده ای مکن مشغول
که فلان ژاژخای می خاید.

ناصرخسرو.


تأمل کنان در خطا و صواب
به از ژاژخایان حاضرجواب .

بوستان .


- شکرخای ؛ کنایه است از آنکه حرفهای نیکو زند. گاهی بمعنای عکس آن نیز بکار رود.
- لجام خای ؛اسب پرزور و مستعد برای دویدن ، چه اسب وقتی آماده برای دویدن است لجام و دهنه را می خاید ۞ :
شیران مرگ دندان خایند چون بحرب
گردند مرکبان سپاهت لجام خای .

سوزنی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
آهن خای . [ هََ ] (نف مرکب ) کنایه از اسب سرشخ پرزور باشد. (برهان ).
چین خای . (اِخ ) نام ایالتی از چین به مساحت 697 هزار گز مربع و دارای یک میلیون و دویست هزار سکنه و کرسی آن نین شاه است .
علک خای . [ ع ِ ] (نف مرکب ) آنکه علک خاید. || ژاژخا و هرزه لا. || ماده خر دندان بهم ساینده در دیدن خر نر : ز خرسپوزی من علک خای گردد خر...
نفس خای . [ ن َ ف َ ] (نف مرکب ) آن که بازمی دارد و قطع می کند تنفس و تکلم را. (ناظم الاطباء). نفس گسل . (از آنندراج ) : ز دردهای نفس خای کامر...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
هرزه خای . [ هََ زَ /زِ ] (نف مرکب ) یاوه گوی و بی صرفه گوی . (آنندراج ).
لجام خای . [ ل ِ ] (نف مرکب ) خاینده و جونده و به دندان گیرنده ٔ لگام . که لجام گزد : شیران مرگ دندان خایند چون بحرب گردند مرکبان سپاهت لج...
لقمه خای . [ ل ُ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) لقمه خاینده : چون روان باشی روان و پای نی می خوری صد لوت و لقمه خای نی .مولوی .
دندان خای . [ دَ ] (نف مرکب ) دندان خا. خاینده ٔ دندان از خشم . آنکه دندان غرچه کند از خشم و جز آن . (یادداشت مؤلف ) : سرایهاش همه پر ز سرو د...
خای فدنغ. [ ف ُ ] (اِخ ) شهری است به ایالت میونان از چین در جنوب غربی پکن بفاصله ٔ 530 هزارگزی آن و بر کنار رود «هونگ هو». (از قاموس الاع...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.