خب ء
نویسه گردانی:
ḴB ʼ
خب ء. [ خ َ ] (اِخ ) صحرائی است در مدینه جنب قُباء. (از معجم البلدان یاقوت حموی ).
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
خب . [ خ ُب ب ] (ع اِ) پوست درخت . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از المنجد) (از تاج العروس ). || زمین پست . مغاک . (از منتهی الارب ) (...
خب . [ خ ِب ب ] (اِخ ) یاقوت آنرا به روایت از اسمأبن خارجه نام موضعی می داند: عیش الخیام لیالی الخب و نیز بنقل از ابی داود باز آنرا نام ...
خب ریز. [ خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان توابع ارسنجان بخش زرقان شهرستان شیراز، واقع در 74 هزارگزی خاور زرقان کنار راه فرعی توابع ارسنجان ...
خب شین . [ خ َ ] (اِ فعل ) خب باش ، هیچ مگو! خموش ! خاموش ! خاموش باش . خموش شو. صه . (زمخشری ).
خُب به جمالت=خوب به جمالِت در جواب «خوب» می آید؛ زمانی که بیان آن بی معناست. به عنوان مثال، اگر فردی با شما سخن بگوید و سخنش به اتمام رسد، به طوری که ...