خجندی
نویسه گردانی:
ḴJNDY
خجندی . [ خ ُ ج َ ] (اِخ ) ابوبکر محمدبن ثابت خجندی . از خاندان خجندیان بوده و اولین کسی است که از این طایفه مشهور شده وی در مرو اقامت داشت و نظام الملک بمجلس وعظ او میرفت سخن وی او را خوش آمد و او را به اصفهان آورد و تدریس مدرسه ای که در اصفهان بنا نموده بود به او تفویض کرد و ابوبکر مذکور را در اصفهان جاه و مکنتی عظیم دست داد و نظام الملک همواره بزیارت او می رفت . (از تعلیقات قزوینی بر لباب الالباب عوفی ص 354).
واژه های همانند
۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
صدر خجندی . [ ص َ رِ خ ُ ج َ ] (اِخ ) رجوع به صدرالدین عبداللطیف بن محمد شود.
صدر خجندی . [ ص َ رِ خ ُ ج َ ] (اِخ ) رجوع به صدرالدین محمدبن عبداللطیف شود.
صدر خجندی . [ ص َ رِ خ ُ ج َ ] (اِخ ) رجوع به صدرالدین خجندی محمودبن عبداللطیف شود.
عمر خجندی . [ ع ُ م َ رِ خ ُ ج َ ] (اِخ ) ابن محمد. رجوع به عمر خبازی شود.
تاج خجندی . [ ج ِ خ ُ ج َ ] (اِخ ) محمدبن علی بن محمد معروف به تاج الخجندی . او راست : «بستان العطارین ». بفارسی . (از کشف الظنون چ 1 استانبو...
شیخ خجندی . [ ش َ خ ِ خ ُ ج َ ] (اِخ ) ملقب به رئیس . کتاب اول قانون ابن سینا را شرح و کلیات او را مختصر کرد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به خج...
کمال خجندی . [ ک َ ل ِ خ ُ ج َ ] (اِخ ) رجوع به کمال الدین خجندی شود.
فارسی خجندی . [ ی ِ خ ُ ج َ ] (اِخ ) رجوع به ضیاءالدین شود.
علاءالدین خجندی . [ ع َ ئُدْ دی ن ِخ ُ ج َ ] (اِخ ) احمد برهانی . رجوع به احمد... شود.
کمال الدین خجندی . [ ک َ لُدْ دی ن ِ خ ُ ج َ ] (اِخ ) از ناحیه ٔ خجند ماوراءالنهر است که در بدایت عمر خود به تبریز مهاجرت کرد و در خدمت سلطان ...