خجندی
نویسه گردانی:
ḴJNDY
خجندی . [ خ ُ ج َ ] (اِخ ) جمال الدین محمودبن عبداللطیف بن محمدبن ثابت خجندی با برادرش صدرالدین محمد بخدمت جمال الدین جواد پیوست و پس از مدتی سلطان مسعود از ایشان راضی شد خلعت وتشریف برای ایشان فرستاد و ایشان به اصفهان مراجعت کردند عمادالدین کاتب میگوید در سنه ٔ 543 هَ . ق . دربغداد او را دیدم و با هم بطرف اصفهان مراجعت نمودیم . (از تعلیقات قزوینی بر لباب الالباب عوفی ص 534).
واژه های همانند
۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
صدر خجندی . [ ص َ رِ خ ُ ج َ ] (اِخ ) رجوع به صدرالدین عبداللطیف بن محمد شود.
صدر خجندی . [ ص َ رِ خ ُ ج َ ] (اِخ ) رجوع به صدرالدین محمدبن عبداللطیف شود.
صدر خجندی . [ ص َ رِ خ ُ ج َ ] (اِخ ) رجوع به صدرالدین خجندی محمودبن عبداللطیف شود.
عمر خجندی . [ ع ُ م َ رِ خ ُ ج َ ] (اِخ ) ابن محمد. رجوع به عمر خبازی شود.
تاج خجندی . [ ج ِ خ ُ ج َ ] (اِخ ) محمدبن علی بن محمد معروف به تاج الخجندی . او راست : «بستان العطارین ». بفارسی . (از کشف الظنون چ 1 استانبو...
شیخ خجندی . [ ش َ خ ِ خ ُ ج َ ] (اِخ ) ملقب به رئیس . کتاب اول قانون ابن سینا را شرح و کلیات او را مختصر کرد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به خج...
کمال خجندی . [ ک َ ل ِ خ ُ ج َ ] (اِخ ) رجوع به کمال الدین خجندی شود.
فارسی خجندی . [ ی ِ خ ُ ج َ ] (اِخ ) رجوع به ضیاءالدین شود.
علاءالدین خجندی . [ ع َ ئُدْ دی ن ِخ ُ ج َ ] (اِخ ) احمد برهانی . رجوع به احمد... شود.
کمال الدین خجندی . [ ک َ لُدْ دی ن ِ خ ُ ج َ ] (اِخ ) از ناحیه ٔ خجند ماوراءالنهر است که در بدایت عمر خود به تبریز مهاجرت کرد و در خدمت سلطان ...