خراد
نویسه گردانی:
ḴRʼD
خراد. [ خ َ ] (اِ) غلیواج . (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). زغن .
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
خراد. [ خ َرْ را ] (اِ) خَرّاط. (زمخشری ) (ناظم الاطباء). آنکه چوبها را بر چرخ خراشیده هموار کند. چون مأخذ این لفظ در کتب معتبره ٔ لغات عرب ...
خراد. [ خ َرْ را] (اِ) نامی بوده است ۞ که ایرانیان قدیم بر پسران خود گذارده اند : چو برزین و چون قارن رزم زن چو خراد و کشواد لشکرشکن . فردو...
خراد. [ خ َرْ را ] (اِخ ) نام قصری بوده است در استخر : درم داد و آمد بشهر صطخربسر برنهاد آن کشی تاج فخرشبستان خراد را باز کردبتان را ز گنج ...
خراد. [ خ َرْ را ] (اِخ ) نام آتشکده ای بوده است بزمان اردشیر بابکان : دل شاه از اندیشه آزاد گشت سوی آذر رام و خراد گشت .فردوسی .
رام خراد. [ خ ُرْ را ] (اِخ ) نام همان آتشکده ٔ آذر فرنبغ است که آذر برزین مهر نیز نامیده میشده است . رجوع به آذر فرنبغ در همین لغت نامه و م...
آذر خراد. [ ذَ رِ خ َرْرا ] (اِخ ) در چند موضع از فردوسی به نام این آذر برمیخوریم لیکن در فرهنگها ضبط نشده است : چنان دید در خواب کآتش پرست ...