گفتگو درباره واژه گزارش تخلف خردی نویسه گردانی: ḴRDY خردی . [ خ ُ ] (اِ) مَرِق . مَرِقة. آنرا خردیق ساخته و اصل آن خردیک بوده . (یادداشت بخط مؤلف ) : هر دو آن عاشقان ِ بی مزه اندغاب گشته چو سه شبه خردی . ابوالعباس .پیر زالی گفت کش خردی بریخت خود مرا نان تهی بود آرزوی .ناصرخسرو. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه واژه معنی خردی خردی . [ خ ُ ] (حامص ) بچگی . کودکی . طفولیت . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) : حسرت نکند کودک را سود به پیری هرگه که بخردی بگریزد ز دبستان . ناص... خردی پز خردی پز. [ خ ُ پ َ ] (نف مرکب ) آنکه مَرَق پزد. مرقه پز. مَرّاق . خردی فروش : زین سپس شاید سنایی گر نگویی هیچ مدح زآن کجا ممدوح تو خردی پز ... او خردی او خردی. ("خ" با آوای زیر، "ر" با آوای زیر، "د" با آوای زیر)، (ا مرکب)، (زبان مازنی)، به ترک خوردگی گوشه لب گفته میشود. کم خردی کم خردی /kamxeradi/ معنی کمعقلی؛ نادانی. فرهنگ فارسی عمید ++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++ سِفاهت: سَبک مغزی، گولی، بِلاهَت، ساده دلی، حُ... تنک خردی تنک خردی . [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ خ ِ رَ ] (حامص مرکب ) سخافت عقل . سفاهت . سبک عقلی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).رجوع به ماده ٔ قبل و تنک و دیگر ... سبک خردی سبک خردی . [ س َ ب ُ خ ِ رَ ] (حامص مرکب ) سفاهت . (زمخشری ). خردی فروش خردی فروش . [ خ ُ ف ُ ] (نف مرکب ) آنکه مَرَق فروشد. مَرّاق . رجوع به خردی پز شود. نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود