خرزه . [ خ َ زَ
/ زِ ] (اِ) آلت تناسل که آن سطبرو دراز و گنده و ناتراشیده باشد. (از برهان قاطع). قضیب . نره . (از ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). شرم مرد. (یادداشت بخط مؤلف )
: زین سان که ... تو میخورد خرزه
سیرش نکندخیار کاونجک .
منجیک .
بر سیریت کبار کند طنز و مسخره
آن از صغاره خوره بی خرزه ٔ کبار.
سوزنی .
گفت از این خرزه گرچه در بندم
آنچنان خر نیَم خردمندم .
سنائی غزنوی (از فرهنگ خطی ).
زندگانّی خرزه ٔ قاضی
باد چندانکه دو شود راضی .
انوری .