خرس
نویسه گردانی:
ḴRS
خرس . [ ] (اِخ ) نام دیهی بوده از دههای معتبر و تابع خوی به آذربایجان . (از نزهةالقلوب چ لیدن ص 85).
واژه های همانند
۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
خرس کن . [ خ ِ ک َ ] (ن مف مرکب ) زمینی که خرس آنرا کنده و مأوای خود ساخته است . (آنندراج ).
خرس وار. [ خ ِ ](ص مرکب ، ق مرکب ) مانند خرس . شبیه خرس : بر خواب و خورد فتنه شدستند خرس وارتا چند گه چنو بخورند و فرومرند.ناصرخسرو.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
تپه خرس . [ ت َپ ْ پ َ خ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان چمچال بخش صحنه ٔ شهرستان کرمانشاهان است که در بیست و پنج هزارگزی باختر صحنه و چهار هزارگ...
خرس بچه . [ خ ِ ب َ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) بچه خرس ، بَیْلَم . دَیْسَم . (یادداشت بخط مؤلف ).
خرس روی . [ خ ِ ] (ص مرکب ) آنکه صورتش چون صورت خرس است . زشت صورت . کریه الوجه : خرسر و خرس روی و سگ سیرت خر گرفته بکول خیک شراب .سوزنی .
خرس سار. [ خ ِ ] (ص مرکب ) آنکه از زیادی موی بر اندام چون خرس است . || (اِ مرکب ) نام حیوانی بوده بنقل حمداﷲ مستوفی که بشکل و نطق مان...
خرس بازی . [ خ ِ ] (حامص مرکب ) بازی و رقص که خرس می کند. کنایه از اعمال مضحک و خنده آور : بازی خرس برده از شمشیرخرس بازی درآوریده بشیر.نظ...
خرس آباد. [ خ ُ ] (اِخ ) نام دیگر خُرُستاباد است . رجوع به خرستاباد شود.
خرس بغو. [ خ ِ س ِ ب َ ] (اِ) کوتاه . کوتاه با جامه های بسیار بر زبر یکدیگر پوشیده . مؤلف لغت نامه آنرا بحدس از «خرس » (به معنی دب و بغو [ ب...