خرش
نویسه گردانی:
ḴRŠ
خرش . [ خ َ ] (ع مص ) خراشیدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). مرحوم دهخدا این مصدر را تعریب مصدر خراشیدن فارسی دانسته اند. || کسب برای عیال خود کردن و طلب رزق نمودن .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ): خرش لعیاله . || چوب سرکج بشتر زدن و آنرا بسوی خود کشیدن (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس )، منه : خرش البعیر. || (ص ) مرد که خوابش نیاید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
خرش . [ خ َ رِ ] (ع ص ) آنکه خوابش نیاید. خَرْش . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خرش . [ خ َ رَ ] (ع اِ) متاع فرومایه ٔ خانه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). ج ، خُروش .
خرش . [ خ َ رَ ] (اِ) خر وحشی . گورخر. (ناظم الاطباء).
خرش . [ خ َ رِ ] (اِ) کسی که از روی هزل و مسخرگی بر وی خنده کنند. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مسخره . دلقک ....
خرش . [خ ُ رُ ] (اِ) خروش . شور. غوغای با گریه . (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری ). || خار و خلاشه ٔ افکندنی و...