خرشه
نویسه گردانی:
ḴRŠH
خرشه . [ خ َ ش َ ] (اِخ ) نام قلعتی بوده است بر پنج فرسنگی جهرم : قلعه ٔ خرشه بر پنج فرسنگی جهرم نهاده است و این خرشه کی این قلعه را بدو منسوب میکنند عاملی بود اعرابی از قِبَل برادر حجاج بن یوسف و مالی بدست آورد و این قلعه بساخت و در آنجا رفت و عاصی شد و از این جهت روا نداشته اند کی هیچ عامل صاحب قلعه ای باشد چون مال غرور در سر مردم آرد و قلعه غروری دیگر و کجا که غرور در سر مردم شود ناچار فساد انگیزد، و این قلعه ٔ خرشه جایی حصین است که بجنگ نتوان ستدن اما گرمسیر است و معتدل . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 157). و قلعه ای است آنجا [ جهرم ] خرشه گویند و استوار است و آن مردی که این قلعه بدو منسوب است یکی بوده است از عرب بعهدحجاج کی آنرا بساخت و فضلویه شبانکاره در این قلعه عاصی شده بود کی نظام الملک او را حصار داد و بزیر آورد و اکنون آبادانست . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 131).
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
خرشه . [ خ َ رَ ش َ ] (اِمص ) مخفف خرخشه است که شلتاق و بیجا و بی موقع جنگ و خصومت و مجادله کردن باشد. (از برهان قاطع). || (ص ) خراشیده و...
خرشه . [ خ َ ش َ / ش ِ ] (اِ) بنابر نظر مرحوم دهخدا نام گیاهی است که در شیر زنند تا زود جغرات شود: فله ؛ شیر پخته بود که خرشه درزنند و به دَ...
خرشه . [ خ ِ ش َ ](اِخ ) دهی است کوچک از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع در چهارهزارگزی خاوری اهواز، ایستگاه میاندشت با 25 تن سک...
قلعه خرشه . [ ق َ ع َ خ ُ ش َ ] (اِخ ) بر پنج فرسنگی جهرم نهاده است . رجوع به فارسنامه ٔ ابن بلخی چ کمبریج ص 131، 157 و قلعه ٔ خورشه شود.
خرشة. [ خ َ رَ ش َ ] (ع اِ) مگس . (از منتهی الارب ).
خرشة. [ خ َ ش َ ] (اِخ ) نام شخصی است . (ناظم الاطباء). رجوع شود به خرشه (قلعه ) نزدیکی جهرم .
خرشة. [ خ َ ش َ ] (اِخ ) ابن الحر. وی از راویان است و عبداﷲ از احمدبن مفصل از ابوبکر از ابوحصن از خرشةبن الحر نقل می کند که گفت عمر در تاریک ...
خرشة. [ خ َ ش َ ] (اِخ ) ابن الحرث ۞ . از صحابیان بود و بعضی او را خرشةبن الحر المحارثی الازدی آورده اند و بنابر قول ابن السکن او از صحابی ب...
ربیعةبن ابی خرشة. [ رَ ع َ ت ِ ن ِ اَ خ َ ش َ ] (اِخ ) ابن عمروبن ربیعةبن حبیب بن جذیمةبن مالک بن حِسْل بن عامربن لؤی قرشی عامری ... از صح...