اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خزر

نویسه گردانی: ḴZR
خزر. [ خ َ زَ ] (اِخ ) محالی است در ترکستان که دشت قپچاق نیز گویند. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ) (از غیاث اللغات ). ولف می گوید خزرنام ولایتی است در توران ۞ .صاحب برهان قاطع می گوید: نام ولایتی است از ترکستان که مردم آنجا بسیار سفید می باشند و قُندُز از آن ولایت آورند و آن جانوری است آبی شبیه بسنگ پشت ظاهراً این ولایت مورد بحث صاحب برهان باید آن ولایتی باشد که در گیلان قرار دارد زیرا در فرهنگ جهانگیری آمده : نام دربند است از بلاد ترک پشت باب الابواب . صاحب فرهنگ جهانگیری باین دو بیت خاقانی استناد می جوید :
آری آری هم از ره گوش است
کشتن قندزی که در خزر است .

خاقانی .


گر سوی قندز مژگان نرسد آتل اشگ
راه آتل سوی قندز به خزر بگشایید.

خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 159).


سپاهی بیامد ز راه خزر
کز ایشان سیه شد همه بوم و بر.

فردوسی .


همه باز کشور سراسر بخواه
بگستر به مرز خزر در سپاه .

فردوسی .


بمرز خزر مهتر الیاس بود
که پور جهاندیده مهراس بود.

فردوسی .


از حسن رای تست که گیتی سرای تست
گیتی سرای تست ز کیماک تا خزر.

فرخی . (دیوان چ دبیرسیاقی ص 452).


مهتر بود خزانه زر تو از خزر
بهتر بودقمطره ٔ عود تو از قمار.

منوچهری .


|| ولایتی است در گیلان . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ). نام ولایتی است در گیلان و دریای گیلان موسوم به آن ولایت است و عسل خوب از آنجا آورند و گویند طوطی در آن ولایت زندگانی نمی تواند کرد. (برهان قاطع). صاحب انجمن آرای ناصری و آنندراج گویند نام ولایتی است مشهور بر ساحل دریای گیلان و آن ولایت را خزر نام از اولاد یافث آباد نمود و آن ولایت اکنون جزو ولایت روسیه است و یکی از بلاد آن شهر بلغار است و بسیار سرد میشود لهذا مرغان گرمسیری و هندوستان در آنجا نمانند و دریای مازندران را نیز بواسطه ٔ نزدیکی بدان ولایت بحر خزر گویند که نام های دیگر دارد. یاقوت در تعریف این نام چنین شرح می دهد: خزر نام بلاد ترک است و در پشت باب الابواب معروف به دربند و نزدیک به سد ذی القرنین قرار دارد. هم او از قول احمدبن فضلان یعنی رسول المقتدر باﷲ بجانب صقالیة چنین نقل می کند: احمدبن فضلان در رساله ٔ خود مشاهدات خود را در این بلاد چنین نوشته است : خزر اقلیمی است از قصبه ای بنام اتل و اتل نام نهری است که ازروس و بلغار به خزر جریان دارد و نیز اتل نام شهری است و خزر نام مملکتی . بعد ابن فضلان در تکمیل بحث خود مفصلاً از تقسیمات اتل و خواص مردم آن سرزمین و حکومت آن ناحیه سخن می گوید. رجوع به معجم البلدان ذیل نام خزر شود :
بدو گفت من باژ روم و خزر
بدیشان دهم چون بیاری بدر.

فردوسی .


خدایگانا زین پس چو رأی غزو کنی
ببرسپاه گشن سوی روم و سوی خزر.

فرخی .


فیل کز گرمسیر هند بیرون آورند
در خزر بستن بسر باز نتابد بیش ازین .

خاقانی .


تیغ هندیش از مخالف سوختن
در خزر هندوستان خواهد نمود.

خاقانی .


در حبش سنقر آورد عدلش
در خزر پیل پرورد عدلش .

خاقانی .


|| نام کسانی که در ساحل دریای آسگون سکنی داشته اند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ). صاحب انجمن آرای ناصری می گوید: آن طایفه را که در خزر محال گیلان ساکنند خزر و خزران گویند و بنقل از صاحب قاموس علت تسمیه ٔ آنان به خزران بواسطه تنگی و خردی چشم ایشان است که گویا بگوشه ٔ چشم نگاه می کند ۞ رجوع به خزران شود : و چون بازگشت معلوم کردند کی خزر مستولی شده اند و هیچکس دفع ایشان نمی تواند کردن کسری آنجا رفت و نکایتی عظیم در خزر رسانید و ایشان را قهر کرد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 94).
گر خزر و ترک و روم رام حساب تواند
نیست عجب کز نهاد رام فحول است رم .

خاقانی .


ساقیان ترک فنک عارض و قندز مژگان
کز رخ و زلف حبش باخزر آمیخته اند.

خاقانی .


کس از دریای فضلش نیست محروم
ز درویش خزر تا منعم روم .

نظامی (خسرو و شیرین ص 27).


- دریای خزر ؛ این دریا که از جنوب به ایران محدود است و از شمال و شرق و غرب در سرزمین روسیه قرار دارد و بنامهای : دریای جرجان ، دریای طبرستان ، بحر مازندران ، بحر جرجان ، بحر آبسگون و بحر قانیا بین جغرافیانویسان مشهور بوده است . طولش تقریباً 1260 کیلومتر و عرض از 280 تا 450 کیلومتر می باشد و مساحت تقریبی آن در حدود 396440 کیلومتر مربع است و بین 36 درجه و سی دقیقه تا 47 درجه و بیست دقیقه عرض شمالی و چهل و چهار درجه و بیست دقیقه تا 52 درجه و سی و پنج دقیقه طول شرقی قرار دارد به این دریا رودهای بسیار می ریزدکه معروفترین آنها ولگاست در شمال و سفیدرود و هرازاست در جنوب و ارس و کر در مغرب و اترک در مشرق بنادر معروف آن استاراخان در شمال و باکو در مغرب و بندر انزلی در جنوب و انزلی در جنوب شرقی است . منطقه ٔ آرال و بحر خزر از نظر تبخیر آب و رسوب نمک یکی از مهمترین نقاط کنونی زمین است زیرا که رسوب نمک آن از عهد سوم تا کنون بدون انقطاع امتداد یافته و هنوز هم ادامه دارد. باید دانست که بحر خزر و ارال و دریای اسود بقایای دریای وسیعی از عهد سوم اند (از دوره ٔ اژپنتین ) که طبقات آن در بعضی نقاط چین خوردگی و تغییر شکل یافته و از هم جدا شده است . فرونشستن سطح آب در تمام این قسمتها یک میزان نبوده و اندروسف ثابت کرده است که سطح بحر خزر در دوره ٔ پلیسن پایین تر از امروزبوده و در همین موقع طبقات آرال و بحر خزر بواسطه ٔ شست و شوی آبها از میان رفته و دو مرتبه دریای خزر به ارال متصل گردیده است و این بحر وسیع در سواحل غربی تا سیصد متر و در سواحل شرقی تا شصت و پنج متر ارتفاع برجا گذاشته است ، از اینجا معلوم میشود که زمینهای قسمت شرقی روز بروز مرتفعتر شده و قسمتهای غربی فرو میرود و چون کف بحر خزر 36 متر و کف بحر اسود 8 متر بالاتر از کف دریاهای فعلی است می توان استنباط نمود که این دو تا این اواخر بهم راه داشته اند و مطابق تحقیقات کارنژی در شمال ایران ثابت شده است که این منطقه روز بروز خشکتر و آبهای آن و گاهی هم خود سطح آب بالا آمده است . در دوره ٔ ژوراسیک توران قسمتی از دریای تیتیس بوده و از مغرب جبال اورال باقیانوس هند مربوط بوده است وسم نف تعیین کرده است که در دوره ٔ ژوراسیک و کرتاسه در مرکز توران حرکات متناوبی سبب بالارفتن و پائین آمدن آب شده و ادامه ٔ همین حرکات در عهد سوم موجب تبخیر دریا و رسوب نمک گردیده است . ۞ در حدود العالم چنین آمده : ناحیت مشرق از او بیابانی است که بغوز و خوارزم پیوسته است و ناحیت شمال بغوز و بعضی از خزران پیوسته است و ناحیت مغرب از او بشهرهای خزران و آذربادگان پیوسته است و ناحیت جنوب از وی بشهرهای گیلان و دیلمان و طبرستان و گرگان پیوسته است و این دریا را هیچ خلیج نیست و درازای این دریا چهارصد فرسنگ است و از او هیچ چیز نخیزد مگر ماهی .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
خضر. [ خ َ ض ِ ] (ع اِ) شاخ درخت . || کشت و زرع . || تره ٔ سبز. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || جای ...
خضر. [ خ ُ ض َ ] (ع ص ، اِ) بقول . (منتهی الارب ). ج ِ خضرة. (از منتهی الارب ) (از لسان العرب ).
خضر. [ خ ُ ] (اِخ ) نام قبیله ای است از تازیان که معروفند در تیراندازی . (از منتهی الارب ).- بنوالخضر ؛ نام بطنی از قیس عیلان . (منتهی الار...
خضر. [ خ َ ض َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان آب بلوک شعیبیه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهواز. واقع در 48هزارگزی شمال اهواز و 5هزارگزی خاور ایستگ...
خضر. [خ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان . واقع در سه هزارگزی شمال خاوری همدان و دوهزارگزی خاور شوسه ٔ هم...
خضر. [ خ ِ ] (اِخ ) ابن ابی بکربن احمد. وی از نویسندگان است و او راست : الوظائف المغذیه للمناقب المعزیه . (از کشف الظنون ).
خضر. [ خ ِ ] (اِخ ) ابن الیاس کموی لجنوی . از نویسندگانست و او راست : القطبیة علی کتاب ابن الحاجب صاحب النفس القدسیه . (از کشف الظنون ).
خضر. [ خ ِ ] (اِخ ) ابن ثروان بن احمدبن ابی عبداﷲ الثعلبی ، مکنی به ابوالعباس الضریر التومانی . در جزیره به دنیا آمد و در میافارقین نشاءة یاف...
خضر. [ خ ِ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن ازدی . از فاضلان قرن هشتم هجری است . مرگ او بسال 773 هَ . ق . اتفاق افتاد واو راست : تبیان فی تفسیرالقرآن...
خضر. [ خ ِ ] (اِخ ) ابن عبدالکریم . متوفی بسال 999 هَ . ق . از عالمان زمان بود و او راست : حاشیه بر حاشیه ٔ میر سیدشریف بر تجرید. (از کشف الظن...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۷ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.