اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خسان

نویسه گردانی: ḴSAN
خسان . [ خ َ ] (اِ) فرومایگان . (آنندراج ). ج ِ خس . رجوع به خس شود :
زین خسان خیر چه جوئی چو همی بینی
که بترب اندر هرگز نبود روغن .

ناصرخسرو.


می بگفتی راستی گر از زیان این خسان
عاقلان را گوش کردن قول من یاراستی .

ناصرخسرو.


گفت بگذار ترهات خسان
رو به بی بی سلام ما برسان .

سنائی .


از خسان همت کسان مطلب
که رخ و پیل کار شه نکنند.

خاقانی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
خسان . [ خ ُس ْ سا ] (ع اِ) آن ستارگانی که هرگز غروب نکنند چون جدی و بنات النعش و فرقدان ومانند آن . (از ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف ).
خصان . [ خ ُ / خ ِص ْ صا ] (ع اِ) خاصگان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). یقال :انما یفعل هذا خِصّان من الناس . ای : خواص م...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.