گفتگو درباره واژه گزارش تخلف خس ء نویسه گردانی: ḴS ʼ خس ء. [ خ َس ْءْ ] (ع مص ) ۞ راندن سگ و دور کردن آن . || دور شدن سگ و رفتن آن . || خیره شدن چشم . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۴۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه واژه معنی خس خس خس خس . [ خ ِ خ ِ ] (اِ صوت ) آوازی که از سینه ٔ شخصی برآید که مبتلا به نفس تنگی باشد. (ناظم الاطباء). || حکایت صوت سینه ٔ سرماخورده گاه ... خس خس خس خس . [ خ ُ خ ُ] (اِ صوت ) کلمه ای که پیاپی با لحنی خاص گویند ایستادن مرغ را تا او را بگیرند. (یادداشت بخط مؤلف ). خس خس . [ خ َ ] (اِ) خاشه و خلاشه . خاشاک . (از برهان قاطع). خرده ٔ کاه . خاز. (از ناظم الاطباء). مرادف خار. (از آنندراج ). ۞ چوب ریزه . (فرهنگ اس... خس خس . [ خ ُ ] (اِ) مادرزن . (از ناظم الاطباء). خس خس . [ خ َس س ] (ع اِ) تره ٔ کاهو. (منتهی الارب ). کوک . کاهو. (یادداشت بخط مؤلف ). و آب کوک که او را به تازی ماءالخس گویند... اندر دهان م... خس خس . [ خ َس س ] (ع مص ) کم و اندک کردن بهره ٔ کس یا چیزی را. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). خث خث .[ خ ُث ث ] (ع اِ) خس و خاشاک خشک گذاشته ٔ سیل . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) ۞ . || خاشه ٔ سیاه که بر سر آب رود. (مهذب الاسماء). || جا... خس پوش خس پوش . [ خ َ ] (ن مف مرکب ) خاردار. (ناظم الاطباء). چیزی که آن را بخس پوشیده باشند. (آنندراج ) : چشمه ٔ امید را خس پوش دیدن مشکل است . صائ... خس طبع خس طبع. [ خ َ طَ ] (ص مرکب ) آنکه طبع پست دارد. پست طبیعت . بی اصل : خس طبع را چه مال دهی و چه معرفت بی دیده را چه میل کشی و چه طوطیا.... خس کشی خس کشی . [ خ َ ک َ / ک ِ ](حامص مرکب ) حمل خاشاک و خاکروبه . (ناظم الاطباء). تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود