اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خسر

نویسه گردانی: ḴSR
خسر. [ خ ُ س ُ ] (اِ) پدرزن ۞ . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) :
چه نیکو سخن گفت یاری بیاری
که تا کی کشیم از خسر ذل و خواری .

رودکی .


به دل گفت با این سخن جنگ نیست
چو شنگل خسر باشدم ننگ نیست .

فردوسی .


به گوهر بدان روز تنگ آورم
که پیش خسر هدیه جنگ آورم .

فردوسی .


باز بالادوتا چو ... خسر
مویش اندر کشفته چون ... خش .

منجیک .


بدسگال تو و مخالف تو
خسر جنگجوی با داماد.

فرخی .


بنزدیک امیر مودود آمد و هر چه وی را آورده بودند آن جا آوردند امیر مودود وی را بسیار بنواخت و از آنجا به خانه ٔ وزیر آمد خسرش . (تاریخ بیهقی ). امیر گوزگانان خسر سلطان محمود بود. (تاریخ بیهقی ). بواسحاق که وی خسر بوالعباس بودبسیار مردم گرد کرد. (تاریخ بیهقی ).
مفخر جمله انبیا او بود
خسر میرمرتضی اوبود.

سنائی .


نگویم ای زن تو گشته قلطبان شوهر
سیاهه ٔ خسر و زن شده ترا داماد.

سوزنی .


داماد خسرگای بدی بیش بسی سال
و امسال خسر خواجه ٔ داماد سپوزی .

سوزنی .


خسر زان پس به طبع شاد برخاست
بکار آرایش داماد برخاست .

حکیم نزاری (از انجمن آرای ناصری ).


|| پدرشوهر. (از ناظم الاطباء) (برهان قاطع) : چون بامداد پدر شوی درآمد و پای اورنجن بنمود و آنچه دیده بود باز گفت پسر گفت ، راست گفته اند، دشمنی خسر و زن پسر چون دشمنی موش و گربه است . (سندبادنامه ). خسر خجل شد و از پیش پسر رنجوردل بیرون شد. (سندبادنامه ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
خسر. [ خ َ س َ ] (اِ) یخ و آن آبی است که در زمستان مانند شیشه می بندد. (از برهان قاطع).
خسر. [ خ َ ] (ع اِمص ) زیان . زیانکاری . نقصان مایه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || هلاکی . (یادداشت بخط مؤلف ). || (...
خسر. [ خ ُ ] (ع اِ) زیان . ضرر. نقصان در بیع و تجارت . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || (مص ) خسران . (منتهی الارب ) (ت...
خسر. [ خ َ س َ ] (ع مص ) خسران . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). رجوع به خسران شود.
خصر.[ خ َ ] (ع اِ) میان مردم . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). ج ، خُصور. || میان کف پای که بزمین برسد...
خصر. [ خ َ ص َ ] (ع اِ) سرما. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خصر.[ خ َ ص َ ] (ع مص ) سرما یافتن . || سرماخوردن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || سرما شدن . (منتهی ...
خصر. [ خ َ ص ِ ] (ع ص ) سرد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).- ماء خصر ؛ آب سرد. (منتهی الارب ).
خثر. [ خ َ ] (ع مص ) ۞ دفزک شدن شیر و چغرات گشتن آن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). غلیظ شدن شیر. (از متن اللغة). کلچیدن . بس...
خثر. [ خ َ ث َ ] (ع مص ) استحیاء. || در خانه ماندن و برای کسب و روزی از خانه بیرون نرفتن . رجوع به خَثر شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.