خشن
نویسه گردانی:
ḴŠN
خشن . [ خ َ ش ِ ] (ع ص ) درشت از هر چیز. (قاموس اللغه ). مقابل لین . صلب . زبر. زمخت . ناهموار. ناخوار. ناهنجار. (یادداشت بخط مؤلف ). درشت غیر املس از هرچیزی . (از منتهی الارب ). ج ، خِشان . || یکی از پانزده وجعی که صاحب نام اند: دردی است که با او درشتی و زبری در عضو باشد. (شرح نصاب ) درقانون در مبحث «الاوجاع التی لها اسماء» شیخ می گوید : سبب وجعالخشن ... و صاحب ذخیره خوارزمشاهی گوید: العی است گویی چیزی درشت به آن موضع میرسد.
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
خشن . [ خ ُ ] (ع مص ) درشت گردیدن . (منتهی الارب ).
خشن . [ خ ُ ] (ع مص )ج ِ اَخشَن . (از منتهی الارب ). رجوع به «اخشن » شود.
خشن . [ خ َ ش َ ] (اِ) گیاهی باشد که از آن جامه بافند و فقیران و درویشان پوشند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری ). || جامه ٔ...
خشن . [ خ َ ش ِ ](اِ) مخفف خشین و آن بازیی باشد نه سفید و نه سیاه .(از برهان قاطع). خشین . خشنسار. (حاشیه ٔ برهان قاطع). در لغت نامه ٔ فرس ص ...
xaŝen این واژه در اوستایی: اَخشَئِنَه áxŝaéna، در سغدی: áxsen و به معنی: زبر، درشت، زمخت بوده است. پس پارسی است که به عربی راه یافته است. ****فانکو آد...
خشن خو. [ خ َ ش ِ ](ص مرکب ) بدخو. تندخو. بداخلاق . عصبانی : از آن در خرقه ٔ آدم خشن خویی که در باطن مرقعدار ابلیسی ملمعپوش شیطانی .خاقانی .
خشن درق . [ خ َ ش َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اوجان بخش بستان آباد شهرستان تبریز، واقع در چهارده هزارگزی جنوب بستان آباد و شش هزارگزی ...
خشن خانه . [ خ َ ش َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) خانه ای که ازنی بوریا سازند. (ناظم الاطباء)(آنندراج ). || خانه ای که بر در و پنجره ٔ آن خارشتر بن...
خشن پوست . [ خ َ ش ِ ] (ص مرکب ) پوست کلفت . آنکه پوستش نرم نیست . (یادداشت بخط مؤلف ) : اگر با این کهن گرگ خشن پوست ۞ بصد سوگند چون یوسف...
خشن پوشیدن . [ خ َ ش َ دَ ] (مص مرکب ) پوشیدن خشن [ که نوعی پارچه است ] . (یادداشت بخط مؤلف ) : همه دل گوهر و رخ کرده حلی وار چو تیغتن ...