اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خضر

نویسه گردانی: ḴḌR
خضر. [ خ ِ ض ِ ] (اِخ ) نام دیگرخِضر پیغمبر است . (یادداشت بخط مؤلف ) :
نسیم خلق تو گر در صمیم دی چو خضر
به خاره برگذرد بردمد ز خاره خضر.

سوزنی .


آن پسر را کش خضر ببرید حلق
سر آنرا درنیابد عام خلق .

مولوی .


گر خضر در بحر کشتی راشکست
صد درستی درشکست و خضر هست .

مولوی .


آب حیوان اگر این است که دارد لب دوست
روشن است اینکه خضر بهره سرابی دارد.

حافظ.


بمن هم چون خضر دادند عمر جاودان اما
گره شد رشته ٔ عمرم ز بس بر خویش پیچیدم .

صائب .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
بجناک خزر. [ ب ِ ؟ خ َ زَ ] (اِخ ) ناحیتی است ، مشرق وی کوه خزران است و جنوب وی آلانست و مغرب وی دریای ِ گرز است و شمال وی مروات است ...
دریاچه ٔ خزر. [ دَرْچ َ / چ ِ ی ِ خ َ زَ ] (اِخ ) دریای خزر. بحر خزر. دریاچه ای به شمال ایران . رجوع به خزر در ردیف خود شود.
بغد خزر قندی . [ب َ خ َ زَ ق َ ] (ص نسبی ) نسبتی است به ابو روح عبدالحی ... بغد خزر قندی چون که پدرش بغدادی و مادرش خزری و تولدش در سمرق...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ صفحه ۷ از ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.