اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خضر

نویسه گردانی: ḴḌR
خضر. [ خ ِ ] (اِخ ) ابن عطأاﷲ الموصلی . به موصلی در این لغت نامه و به اعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 291 رجوع شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
خضر. [ خ ِ ] (اِخ ) ابن عنبر. او سردار یعقوب لیث صفاریست که با زنگیان جنگید. (از الکامل ابن اثیر ص 122).
خضر. [ خ ِ ](اِخ ) ابن محمد اماسی مفتی . از عالمان قرن یازدهم هجری . او راست : 1- غصون الاصول . 2- تهیج غصون الاصول . 3- نظم تلخیص المفتاح مس...
خضر.[ خ ِ ] (اِخ ) ابن محمدبن شجاع حرانی ، مکنی به ابومروان . از محدثان و تابعی بود. (یادداشت بخط مؤلف ).
خضر. [ خ ِ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی رازی حبلرودی . از عالمان اواخر قرن هشتم واوائل قرن نهم هجری و او راست : «تحقیق المتین فی شرح نهج ال...
خضر. [ خ ِ ] (اِخ ) ابن محمد سور. رجوع به بهادرشاه خضر در این لغت نامه شود.
خضر. [ خ ِ ] (اِخ ) ابن محمد موصلی نزیل مکه . او را کتابی است در شواهد کشاف زمخشری در چند جلد. (از کشف الظنون ).
خضر. [ خ ِ ] (اِخ ) ابن محمود مرزیفونی . او راست : رساله ای که در آن هشت عقبه ذکر کرده است . (از کشف الظنون ).
خضر. [ خ َ ض ِ ] (اِخ ) ابن نفربن عقیل الاربلی ، مکنی به ابوالعباس . از فقیهان زمان و عالمان بفرائض بود. او از اربل برخاست و در بغدادعلم آم...
خضر. [ خ ِ ](اِخ ) ابن هادی بواریحی موصلی کاتب . او کتاب کامل التعبیر تفلیسی را از فارسی به ترکی ترجمه کرد و در عصر سلطان سلیمان صفوی میز...
خضر. [ خ ِ ] (اِخ ) ابن هبةاﷲبن ابی همام طائی . شاعر بغدادی از شاعران بود و امیر المؤمنین الراشد باﷲبن المسترشد باﷲ را مدح کرد و نیز بر مجلس ...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۷ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.