اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خضر

نویسه گردانی: ḴḌR
خضر. [ خ َ ض ِ ] (اِخ ) ابن نفربن عقیل الاربلی ، مکنی به ابوالعباس . از فقیهان زمان و عالمان بفرائض بود. او از اربل برخاست و در بغدادعلم آموخت و بعد به اربل کوچ کرد و در آنجا مجلس درس آراست تا گاه مرگ . او را تصانیف بسیار در تفسیر و فقه و جز این دواست . (از اعلام زرکلی چ 2 ج 2 ص 354).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
خضر. [ خ ُ ] (اِخ ) نام قبیله ای است از تازیان که معروفند در تیراندازی . (از منتهی الارب ).- بنوالخضر ؛ نام بطنی از قیس عیلان . (منتهی الار...
خضر. [ خ َ ض َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان آب بلوک شعیبیه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهواز. واقع در 48هزارگزی شمال اهواز و 5هزارگزی خاور ایستگ...
خضر. [خ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان . واقع در سه هزارگزی شمال خاوری همدان و دوهزارگزی خاور شوسه ٔ هم...
خضر. [ خ ِ ] (اِخ ) ابن ابی بکربن احمد. وی از نویسندگان است و او راست : الوظائف المغذیه للمناقب المعزیه . (از کشف الظنون ).
خضر. [ خ ِ ] (اِخ ) ابن الیاس کموی لجنوی . از نویسندگانست و او راست : القطبیة علی کتاب ابن الحاجب صاحب النفس القدسیه . (از کشف الظنون ).
خضر. [ خ ِ ] (اِخ ) ابن ثروان بن احمدبن ابی عبداﷲ الثعلبی ، مکنی به ابوالعباس الضریر التومانی . در جزیره به دنیا آمد و در میافارقین نشاءة یاف...
خضر. [ خ ِ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن ازدی . از فاضلان قرن هشتم هجری است . مرگ او بسال 773 هَ . ق . اتفاق افتاد واو راست : تبیان فی تفسیرالقرآن...
خضر. [ خ ِ ] (اِخ ) ابن عبدالکریم . متوفی بسال 999 هَ . ق . از عالمان زمان بود و او راست : حاشیه بر حاشیه ٔ میر سیدشریف بر تجرید. (از کشف الظن...
خضر. [ خ ِ ] (اِخ ) ابن عطأاﷲ الموصلی . به موصلی در این لغت نامه و به اعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 291 رجوع شود.
خضر. [ خ ِ ] (اِخ ) ابن علی . رجوع به حاجی پاشا در این لغت نامه و معجم المطبوعات شود.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۷ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.