اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خضم

نویسه گردانی: ḴḌM
خضم . [ خ َ ض َم م ] (ع ص ) مهتر بردبار بسیارعطا و خاص است بمردمان . ج ، خضمون . || (اِ) دریا. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) ۞ . دریای عظیم . (المنجد).
- بحر خضم ؛ دریای عظیم . (یادداشت بخط مؤلف ) : استخاره کرد چون بحر خضم جوشان و خروشان در حرکت آمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). لطمه موج خشم اواز بحر خضم کفایت می کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
آبی ندارد پارگین در معرض بحر خضم .

(سلمان ساوجی ).


|| جماعت انبوه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (اقرب الموارد). || اسب ستبر. || شمشیر بران . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
- سیف خضم ؛ شمشیر تیز.
|| سنگ فسان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
خزم . [ خ َ زَ ] (ع اِ) درختی است مانند دَوم که از پوست وی رسن سازند. (منتهی الارب ).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.