اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خل

نویسه گردانی: ḴL
خل . [ خ َ ] (اِ) بمعنی آمدن باشد. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). ورود. (ناظم الاطباء). || بیا، یعنی کلمه امر آمدن . (برهان قاطع). آیش . (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
خل ماش . [ خ ُ ] (اِ مرکب ) نام گیاهی است که دانه های آن را بنشن نامند ۞ . (از یادداشت بخط مؤلف ).
خل گیری . [ خ ُ ] (حامص مرکب ) کارهای شبیه کار شخص خل . این کلمه در اصل «خل گیری » است و سپس بصورت خل گری درآمده نظیر «لوس گری » که در اص...
خل خمر. [ خ َل ْ ل ِ خ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سرکه ٔ انگور و آنرا خل خمر بدان جهت گویند که مادام که خمر نشود، سرکه نمیگردد. (ناظم الاط...
خل زیت . [ خ َل ْ ل ِ زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) [ نوعی ] ترشی است که از روغن زیتون و غوره و یا از سرکه و روغن بادام و گشنیز خشک ونان ...
خل بازی . [ خ ُ ] (حامص مرکب ) عمل ناشی از بی عقلی . عمل از روی عدم کیاست و عقل . (یادداشت بخط مؤلف ).
خل جوز. [خ ِل ْ ل ِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گردو را چون به اندازه ٔ فندقی شود در سرکه افکنند آن سرکه را خل الجوز گویند و در طب بکار آی...
خل و چل . [ خ ُ ل ُ چ ِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) ساده لوح . دیوانه گونه . ساده و سفیه . (یادداشت بخط مؤلف ).
خل و ول . [خ ُ ل ُ وِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) دیوانه . سفیه . ساده لوح . خل و چل . خل و دیوانه . (یادداشت بخط مؤلف ).
«سرکه عنصل که او را با چوبی مثل کارد ریزه کرده به ریسمانی کشیده چهل روز در سایه خشک کرده باشند یک رطل او را در هفت رطل و نیم سرکه کهنه انداخته سر ظرف ...
خل عنصل . [ خ َل ْ ل ِ ع ُ ص ُ / ص َ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) بپارسی سرکه ٔ عنصل گویند چون دو درم از اوبر نهار بیاشامند، بخرم و ضیق النفس و ع...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.