اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خلت

نویسه گردانی: ḴLT
خلت . [ خ ُل ْ ل َ ] (ع اِمص ) دوستی . مهربانی . مصادقت . رفاقت . (یادداشت بخط مؤلف ). خلة. دوستی صادق : بدین کارها خدا مرا خلعت خلت داد. (قصص الانبیاءص 58). تأسیس مبانی خلت و تمهید قواعد قربت از شوائب و معائب مبرا و معرا شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
این محب حق ز بهر علتی
وآن دگر رابی غرض خود خلتی .

مولوی (مثنوی ).


رجوع به خلة شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
(= اختلاط، غاتی کردن) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست: آسْل (سنسکریت: آسلِشَ) نیباد (سنسکریت: نیبانْدهَ)
(= مایع غلیظ سر و سینه) این واژه عربی نیست و در سنسکریت kheta به معنی مایع کف آلود سر و سینه بوده است. خلط در عربی با گویش xalt و به معنی آمیختن و آمی...
خلط کردن . [ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مخلوط کردن . درهم کردن . آمیختن . || شوریدن . آشفتن . (ناظم الاطباء). تسویط. (منتهی الارب ).
خلط اسود. [ خ ِ طِ اَوَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سوداء. مرة اسود. (یادداشت بخط مؤلف ) : فصدنا له عرقاً و نقصنا بدنه بدواء مسهل للخلط الاسود. (...
خلط بلغمی . [ خ ِ طِ ب َ غ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بلغم . (یادداشت بخط مؤلف ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
خلط مبحث کردن . [ خ َ طِ م َ ح َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کلامی را بقصد مشاغبه یا سفسطه با کلام دیگر همراه کردن و یکی را جای دیگری نشاندن . (یادد...
گیاهان خلط آور این گیاهان سبب آسان شدن یا سرعت گرفتن خروج ترشحات برنشی از برنشها و نای می‌شوند. اما، این اصطلاح نیز در عمل با بی‌دقتی مورد استفاده ق...
خلط‌های چهارگانه (اخلاط اربعه یا گشن‌های چهارگانه) هر چهار مزاج از مردم (گرم و سرد و تر و خشک)[۱]؛ هر یک از چهار مایع در تن جاندار، که ریشه و اساس پزش...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.