اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خلد

نویسه گردانی: ḴLD
خلد. [ خ َ ل َ ] (ع اِ) حال . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || دل . یقال : وقع ذلک فی خلدی ؛ ای فی قلبی . || نفس . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || نام مرضی است که اسب می گیرد و بر اثر این مرض یک نقطه از بدن آن سوراخ میشود و از آن مایع زردرنگی بیرون می ریزد و چون آنرا با آتش داغ کنند؛ آن موضع خوب میشود، ولی جای دیگر دوباره دچار میشود و آنقدر ادامه می یابد تا اسب بمیرد. (از صبح الاعشی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
طاوس خلد. [ وو س ِ خ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) کنایه از حور و غلمان بهشتی باشد. (برهان ).
پیر هشت خلد. [ رِ هََ خ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از رضوان . خادم بهشت . رضوان . (آنندراج ).
خلد اﷲ ملکه . [ خ َل ْ ل َ دَل ْ لا هَُ م ُ ک َ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعائیه ) خداوند ملک او را جاویدان گرداناد. دعائی است در حق پادشاه . (یادداشت...
خلد اﷲ سلطانه . [ خ َل ْ ل َ دَل ْ لا هَُ س ُ ن َ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعائیه ) خداوند سلطنت او را جاویدان بدارد. دعائی است در حق پادشاه .
بر خلد سر بردن . [ ب َ خ ُ س َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از پایداری و همیشگی و جاودانی یافتن . (انجمن آرا) (آنندراج ). بر خلد سر کردن .
بر خلد سر کردن . [ب َ خ ُ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بر خلد سر بردن . کنایه از پایداری همیشگی و جاودانی یافتن باشد. (برهان ).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.