اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خلف

نویسه گردانی: ḴLF
خلف . [ خ َ ل َ ] (ع مص ) میل کردن شتر بکرانه . یقال : خلف البعیر. || آبستن شدن ماده شتر. منه : خلفت البعیر. || چپه دست شدن . || احوال گردیدن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || بر پای چپ زور دادن در راه رفتن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) ابن یوسف ، مکنی به ابن ابرص . رجوع به ابن ابرص در این لغت نامه شود.
خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) ابن یوسف اندلسی نحوی ، مکنی به ابوالقاسم . از بزرگان ادب و عالمان نحو بود که بسال 532 هَ . ق . درگذشت . (یادداشت ب...
خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) ابن یوسف دستمیسانی . معروف به ابن قنات . یکی از معزمین بطریقه ٔ محمود بود. (از فهرست ابن الندیم ).
خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) حصری . رجوع به ذیل ابوالقاسم محمد المعتمد علی اﷲ در این لغت نامه شود.
خلف /xalf/ معنی پشتِ‌سر؛ عقب. فرهنگ فارسی عمید ///////////////////////////////////////////////////////////////////// آن کس که چو مسعود خلف دارد و وارث...
کوشک خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان زیلابی که در بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز واقع است و 300 تن سکنه دارد که از ایل هفت لنگ بختیا...
خلف وعد. [ خ ُ ف ِ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زنهارخواری . دروغ وعدگی . بدقولی . (یادداشت بخط مؤلف ).
احمد خلف . [ اَ م َ دِ خ َ ل َ ] (اِخ ) در چهارمقاله ٔ عروضی ضمن شعرای ملوک آل ناصرالدین احمد خلف یاد شده و آقای قزوینی در حواشی کتاب نوشت...
خلف صدق . [ خ َ ل َ ف ِ ص ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جانشین صالح . (یادداشت بخط مؤلف ):رفتم من و فرزند من آمدخلف صدق او را بخدا و بخداوند سپ...
خلف عهد. [ خ ُ ف ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پیمان شکنی . (یادداشت بخط مؤلف ).
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۸ ۵ ۶ ۷ ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.