خلف
نویسه گردانی:
ḴLF
خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) ابن ابی الفضل . ملقب به بهاءالدوله . رجوع به بهاءالدوله خلف ابن ابی الفضل در این لغت نامه و تاریخ سیستان شود.
واژه های همانند
۷۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) ابن احمد. رجوع به خلف آخرین پادشاه صفاری شود.
خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) ابن احمد سیستانی رجوع به خلف آخرین پادشاه صفاری شود.
خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) ابن احمر خراسانی ، مکنی به ابومحرز. رجوع به ابومحرز در این لغت نامه شود.
خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) ابن ایوب جوهری ، مکنی به ابولولید تابعی بود. (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به ابوالولید خلف بن ایوب جوهری در این لغت...
خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) ابن تمیم ، مکنی به ابوعبدالرحمن . او تابعی بود. رجوع به ابوعبدالرحمن خلف تابعی و عیون الاخبار ج 2 ص 261 و 287 شود.
خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) ابن حبیب ، مکنی به ابوسعید. تابعی بود. رجوع به ابوسعید خلف شود.
خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) ابن حیان احمر فرهانی بصری یا خراسانی ، مکنی به ابومحرز رجوع به ابومحرز خلف بن حیان در این لغت نامه شود.
خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) ابن ربیع. یکی از ممدوحان منوچهریست . (یادداشت بخط مؤلف ) : گل با دوهزار کبر و ناز و صلف است زیرا که چو معشوقه ٔ خواجه...
خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) ابن سالم محزمی ، مکنی به ابومحمد. از تابعان بود. (یادداشت بخط مؤلف ).
خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) ابن عباس ، مکنی به ابی القاسم طبیب قرطبی . او راست کتابی در طب و جراحی که بنزد اروپائیان بنام آلبوکازیس مشهور اس...