 
        
            خلف 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ḴLF 
    
							
    
								
        خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) ابن  احمد. رجوع  به  خلف  آخرین  پادشاه  صفاری  شود.
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۷۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) ابن  یوسف ، مکنی  به  ابن  ابرص . رجوع  به  ابن  ابرص  در این  لغت نامه  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) ابن  یوسف  اندلسی  نحوی ، مکنی  به  ابوالقاسم . از بزرگان  ادب  و عالمان  نحو بود که  بسال  532 هَ . ق . درگذشت . (یادداشت  ب...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) ابن  یوسف  دستمیسانی . معروف  به  ابن  قنات . یکی  از معزمین  بطریقه ٔ محمود بود. (از فهرست  ابن  الندیم ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) حصری . رجوع  به  ذیل  ابوالقاسم  محمد المعتمد علی  اﷲ در این  لغت نامه  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خلف /xalf/ معنی پشتِسر؛ عقب. فرهنگ فارسی عمید ///////////////////////////////////////////////////////////////////// آن کس که چو مسعود خلف دارد و وارث...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        کوشک خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) دهی  از دهستان  زیلابی  که  در بخش  مسجدسلیمان  شهرستان  اهواز واقع است  و 300 تن  سکنه  دارد که  از ایل  هفت لنگ  بختیا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خلف  وعد. [ خ ُ ف ِ وَ ] (ترکیب  اضافی ، اِ مرکب ) زنهارخواری . دروغ وعدگی . بدقولی . (یادداشت  بخط مؤلف ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        احمد خلف . [ اَ م َ دِ خ َ ل َ ] (اِخ ) در چهارمقاله ٔ عروضی  ضمن  شعرای  ملوک  آل  ناصرالدین  احمد خلف  یاد شده  و آقای  قزوینی  در حواشی  کتاب  نوشت...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خلف  صدق . [ خ َ ل َ ف ِ ص ِ ] (ترکیب  وصفی ، اِ مرکب ) جانشین  صالح . (یادداشت  بخط مؤلف ):رفتم  من  و فرزند من  آمدخلف  صدق او را بخدا و بخداوند سپ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خلف  عهد. [ خ ُ ف ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پیمان شکنی . (یادداشت  بخط مؤلف ).