اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خلف

نویسه گردانی: ḴLF
خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) ابن عبدالملک بن مسعودبن بشکوال الخزرجی الانصاری ، مکنی به ابوالقاسم محدث و مورخ اندلسی بود. (حبیب السیر چ 1 ج 1) او راست : 1- المستعین باﷲ تعالی عندالحاجات و المهمات و المتضرعین الی اﷲ سبحانه و تعالی بالرغبات . 2- کتاب صله ذیل تاریخ علماءاندلس . سال وفات او 578 هَ . ق . و سن او هنگام مرگ 84 سال بود. (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به ابن بشکوال در این لغت نامه و اعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 434 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) نام او خلف بن العباس است ابوالقاسم خلف بن العباس الزهراوی در حدود سنه ٔ 400 هَ . ق . بدنیا آمد. بعدها طب آموخت و طب...
خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد. واقع در نوزده هزاروپانصدگزی شمال آغ کند و ده هزارگزی شوسه...
خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ )دهی است از دهستان طبس مسینا. بخش درمیان شهرستان بیرجند. واقع در چهل هزارگزی شمال خاوری درمیان سر راه مالرو عمومی د...
خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) ابن ابی الفضل . ملقب به بهاءالدوله . رجوع به بهاءالدوله خلف ابن ابی الفضل در این لغت نامه و تاریخ سیستان شود.
خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) ابن ابی القاسم الازدی . رجوع به ابن البرزعی در این لغت نامه و اعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 294 شود.
خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) ابن احمد. رجوع به خلف آخرین پادشاه صفاری شود.
خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) ابن احمد سیستانی رجوع به خلف آخرین پادشاه صفاری شود.
خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) ابن احمر خراسانی ، مکنی به ابومحرز. رجوع به ابومحرز در این لغت نامه شود.
خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) ابن ایوب جوهری ، مکنی به ابولولید تابعی بود. (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به ابوالولید خلف بن ایوب جوهری در این لغت...
خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) ابن تمیم ، مکنی به ابوعبدالرحمن . او تابعی بود. رجوع به ابوعبدالرحمن خلف تابعی و عیون الاخبار ج 2 ص 261 و 287 شود.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۸ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.