خلیل
نویسه گردانی:
ḴLYL
خلیل . [ خ َ ] (اِخ ) ابن علی بن محمدبن محمدمراد حسینی . از مورخان زمان خود و مفتی شام بود بسال 1192 هَ . ق . بر مسند فتوی نشست و کتاب «سلک الدرر فی اعیان القرن الثانی عشر» را در چهار جلد و کتاب «عرف البشام فیمن ولی فتوی دمشق الشام » و کتاب «مطمح الواجد فی ترجمة الوالد» را پرداخت . بعد نقابت اشراف شام کرد بسال 1205 هَ . ق . به حلب رفت و در سال 1206 هَ . ق . بشام درگذشت . (از اعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 298).
واژه های همانند
۹۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
خلیل . [ خ َ ] (ع اِ) دوست . رفیق . یار. (از منتهی الارب ). ج ، اخلاء، خلان : لیک اﷲ اﷲ ای قوم خلیل تا نباشد خوردتان فرزند پیل . مولوي .حریف ع...
خلیل . [ خ َ ] (ع ص ) صادق در دوستی . خالص در دوستی . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). دوستی که خلل در آن نیست . ناصح . (یادداشت بخط مؤل...
خلیل . [ خ َ ] (اِخ ) لقب حضرت ابراهیم پیغمبر است و او را خلیل الرحمن و خلیل اﷲ نیز می گویند : در امان ایزدی از غرق و حرق روزگارهمچو در آتش ...
خلیل . [ خ َ ] (اِخ ) نام شهری است که آن را تا بیت المقدس یک روز راه است وقبر حضرت خلیل الرحمن و اسحاق و یعقوب و یوسف در این شهر و در من...
خلیل . [ خ َ ] (اِخ ) (مولانا...). او نقاش معروف و مصور مشهور به زمان شاهرخ گورکانی است . (از تذکره ٔ دولتشاه سمرقندی ص 340).
خلیل . [ خ َ ] (اِخ ) رجوع به صلاح الدین خلیل اشرف شود.
خلیل . [ خ َ ] (اِخ ) ابن احمدبن سلیمان ، ملقب به سیف الدین ایوبی . از خاندان بنی ایوب و از امراء بود که قلعه داری کیفا در دیاربکر را بعهده ...
خلیل .[ خ َ ] (اِخ ) ابن احمدبن خلیل بن موسی بن عبداﷲبن عاصم ، مکنی به ابوسعید. از محدثان بزرگ زمان خود بود و از سیستان برخاست . تولد او بس...
خلیل . [ خ َ ] (اِخ ) ابن احمد عروضی . رجوع به خلیل بن احمد فراهیدی شود.
خلیل . [ خ َ ] (اِخ ) ابن احمد فراهیدی ، مکنی به ابوعبدالرحمن . بسال صد هجری قمری متولد شد و بسال 175 هَ . ق . درگذشت . ابوعبداﷲ محمدبن خلکان ...