خنس
نویسه گردانی:
ḴNS
خنس . [ خ َ ] (ع مص ) سپس ماندن . یقال : خنس عنه خنساً و خنوساً. || سپس کردن و گذشتن از آن . یقال : خنس زیداً. || گرفتن نر انگشت . یقال : خنس الابهام . || غایب کردن دیگری را.یقال : خنس بفلان . منه الحدیث : یخرج عنق من النار فتخنس بالجبارین فی النار؛ ای تدخلهم و تغیبهم فیها. || غایب گردیدن . پنهان شدن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
خنث . [ خ ُ ن َ ث ُ ] (ع ص ) یا خنث ؛ ای مرد شکسته ٔ دوتاه . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).