 
        
            خوان 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ḴWAN 
    
							
    
								
        خوان . [ خ ِ / خ ُ ] (معرب ، اِ) معرب  خوان  فارسی . هرچه  بر وی  طعام  خورند. (منتهی  الارب ) (از تاج  العروس ) (از لسان  العرب ). ج ، اَخْوِنة، خون .
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۶۲۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۲ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        حسن خان .[ ح َ س َ ] (اِخ ) پسر صادق خان  زند. وی  پسر برادر کریمخان  است . رجوع  به  مجمل التواریخ  گلستانه  ص 285 شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حسن خان . [ ح َ س َ ] (اِخ ) حاکم  کاشان  بود. و ملاجعفر نراقی  کتاب  الحجة البالغة در 1274 هَ . ق . بنام  او ساخت . (ذریعه  6 ص 258).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حسن خان . [ ح َ س َ ] (اِخ ) (مدرسه ٔ...) مدرسه ای  بود در کنار صحن  حسین بن  علی  که  مقداری  از آن  در خیابان  فلکه  افتاد و خراب  گشت ، و آن  مدرسه...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حسن خان . [ ح َ س َ ] (اِخ ) دهی  است  از دهستان  اسفندآباد بخش  قروه ٔ شهرستان  سنندج  در 35هزارگزی  شمال  باختر قروه  کنار راه عمومی  مالرو و خط تلف...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        پسی خان . [ پ َ ] (اِخ ) رودی  است  در گیلان  که  موازی  را از فومن  جدا میکند و از مشرق  فومن  میگذرد. (جغرافیای  سیاسی  ایران  تألیف  کیهان  ص  275...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اونک خان . [  ] (اِخ ) ششمین  از خانان  اوزبک  خیوه  پس  از بوجوغه . (یادداشت  مؤلف ). پادشاه  قبایل  کرایت  و ساقیز که  بدست  چنگیزخان  مغلوب  و مقت...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بای خان . (اِخ ) دهی  از دهستان  بیات  بخش  نوبران  شهرستان  ساوه . سکنه  115 تن ، محصول  آن  غلات ، بنشن . شغل  اهالی زراعت  و گله داری . (از فرهنگ  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        آتش خان . [ ت َ ] (اِخ ) نام  یکی  از بزرگان  باستانی  نصیریان  یعنی  علی اللهیان . و او را خان  آتش  نیز گویند.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        آصف خان . [ ص َ ](اِخ ) نام  وزیر جهانگیر پادشاه  هند، و او اصلاً اصفهانی  و پسر میرزا رفیعالدین  و برادرزاده ٔ میرغیاث الدین  است . در جوانی  بهندوست...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اروس خان . [  ] (اِخ ) دوازدهمین از سلاطین  دشت  قبچاق ، بعد از جانی خان بن  اوزبک خان  در اوائل  زمان  امیرتیمور. (حبیب  السیر جزو 1 از ج  3 ص  26 و ...