اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خوب چهره

نویسه گردانی: ḴWB CHRH
خوب چهره . [ چ ِ رَ / رِ ] (ص مرکب ) خوبروی . خوش سیما. خوش صورت :
چو کشته شد آن خوب چهره سوار
ز گردان بگردش هزاران هزار.

دقیقی .


چو آمد بنزدیک کاوس شاه
دل آرای وآن خوبچهره سپاه .

فردوسی .


چو آن خوبچهره ز خیمه براه
بدید آن رخ پهلوان سپاه .

فردوسی .


بسی خوبچهره بتان طراز
گرانمایه اسبان و هر گونه ساز.

فردوسی .


گر دوستدار مایی ای ترک خوبچهره
زین بیش کرد باید با مات خواستاری .

منوچهری .


گاهی ز درد عشق پس خوبچهرگان
گاهی ز حرص مال پس پادشا شدم .

ناصرخسرو.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.