اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خوب خصال

نویسه گردانی: ḴWB ḴṢAL
خوب خصال . [ خو خ ِ] (ص مرکب ) خوش طینت . خوش خصال . خوش اخلاق :
مر ترا بس نبود آنچه صفات تو کنم
واصف تست مدیح ملک خوب خصال .

فرخی .


مطربان طرب انگیز نوازند نوا
ما نوازنده ٔ مدح ملک خوب خصال .

فرخی .


چون بدین طالع مبارک فال
رفت بر تخت شاه خوب خصال .

نظامی .


بغایت پسندیده سیرت و خوب خصال و رعیت نواز بود. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.