اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خوب گوی

نویسه گردانی: ḴWB GWY
خوب گوی . (نف مرکب ) سخن خوب گوینده . شیرین زبان . خوش مقال . خوش سخن . خوبگو :
سپهبد چنین دادپاسخ بدوی
که ای شاه نیک اختر خوبگوی .

فردوسی .


چنین گفت خودکامه بیژن بدوی
که من ای فرستاده ٔ خوبگوی .

فردوسی .


فرستاده یی را بنزدیک اوی
سرافراز و بادانش و خوبگوی .

فردوسی .


کسی که ژاژ دراید بدرگهی نشود
که خوب گویان آنجا شوند کندزبان .

فرخی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.