اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خورشید

نویسه گردانی: ḴWRŠYD
خورشید. [ خُرْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه ، واقع در جنوب شوسه ٔ مراغه به میانه . این دهکده کوهستانی با آب و هوای معتدل و 149 تن سکنه است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و نخود و بزرک و شغل اهالی زراعت و از صنایع دستی جاجیم بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
خورشید. [ خوَرْ / خُرْ ] (اِ) (از: خور+ شید) خور. مهر. هور. شمس . شارق . بیضاء. شید. (مهذب الاسماء).روز. غزاله . (یادداشت بخط مؤلف ). ستاره ای که ...
خورشید. [ خوَرْ / خُرْ ] (اِخ ) معشوقه ٔ جمشید. (ناظم الاطباء).
خورشید. [ خُرْ ] (اِخ ) شهرکیست در سواحل فارس و در کنار خلیجی که نزدیک به یک فرسخ با دریا فاصله دارد و کشتیها بدانجارفت و آمد میکنند و بازا...
خورشید. [ خُرْ ] (اِخ ) (اسپهبد...) آخرین امیر از سلسله ٔ بنی دابویه پسر دادمهر است . او بسال 141 هَ . ق . دستور داد تا همه ٔ اعراب را که در طبرس...
خورشید. [ خُرْ] (اِخ ) دهی از دهستان قره طقان بخش بهشهر شهرستان ساری ، واقع در شمال نکا. این دهکده در دشت واقع است با آب و هوای مرطوب و 4...
خورشید سرخ . [ خوَرْ / خُرْ دِ س ُ ] (اِخ ) معادل صلیب احمر. هلال احمر. (یادداشت مؤلف ).
خورشید نما. {خُ. نَ}. (ص. مر. فا.). رخشان چون خورشید. خور وَش. آنکه چهره ای چون خورشید تابان و رخشان دارد. تابنده و نورانی چون خورشید. ماه خورشید نَما...
نبض خورشید. [ ن َ ض ِ خوَرْ / خُرْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از خطوط شعاعی . (آنندراج ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
خورشید مردن . [ خوَرْ / خُرْ م ُ دَ ] (ص مرکب ) غروب کردن . غروب نمودن خورشید. (آنندراج ).
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.